{7}

38 7 26
                                    

پسر در حالی ک روی تخت اتاقی ک برادرش یجورایی لطف کرد و بهش داد دراز کشیده بود و مثل همیشه در حال هک ی سایت قمار بود
اون از قمار متنفر بود
تمام خاطرات براش تداعی شد

فلش بک<<<یک سال پیش
استیو دوست صمیمیه اون بود ک دوسال ازش بزرگتر بود.
اون پسری شاد،برونگرا،اجتماعی و دوست داشتنی بود
دقیقا برعکس پسر ک همیشه درون گرا و گوشه گیر و ساکت بود
اما کم کم تونست یکم به پسر کمک کنه تا اون منزوی نباشه

برعکس همیشه، مایک غمگین سمت نواهی ک سرش تو کامپیوتر بود و لبخند میزد اومد
+ نوا...باید خداحافظی کنیم...
نوا از حرف یهویی مایک شوکه شد و بلند شد
-اینم ی شوخی مسخرست مایک نه؟ بس کن دیگه

امیدوار بود شوخی باشه..ولی اون صورت اصلا حال و هوای شوخی نداشت

- پدرم قمار کرده بود و به اونا پولشو نداده بود
هم ب خاطر قمار و هم به خاطر ندادن پول اونا بیشتر اموالش رو مصادره و ب زندان بردنش...منو مادرم داریم‌ ازینجا میریم... امیدوارم موفق باشی
اشک‌از چشمای نوا سرازیر شد... برعکس خیلی از پسرای دیگه ب شدت احساسی بود
بعد رفتن مایک نوا ب خودش قول داد تا ب نحوی ک بلده انتقامشو بگیره و قمار رو ب حداقل برسونه

پایان فلش بک>>> زمان حال
با اومدن برادرش به اتاقش بلند شدو نشست
- چیزی شده؟

+ فردا دوستم و یکی از همراهاش میاد خونم..گفتم ک بدونی.. بگو ببینم بازم داری هک میکنی؟
نواه پشت سرش رو خاروند

-اره؟..فکنم

+ اوه اره..هرچی
یکی از ویژگیای رومن این حجم از بیخیالی بود
نواه چشماشو چرخوند
تاحالا ندیده بود رومن با دوستاش رفت و امد داشته باشه
اصلا ندیده بود دوستی داشته باشه..اون همیشه مثل مردای پیر و تنها رفتار میکرد و هیچوقت ندیده بود مثل همسنو سالاش خوش بگذرونه...اون یجورایی مردم گریز بود
شب ب ارومی گذشت و وقتی نواه چشماشو باز کرده بود ساعت ۲ بعد از ظهر رو نشون میداد
بلند شد و دوشی گرفت
توی اینه ب خودش نگاه کرد و فاکی نشون داد
درسته تابستون بود ولی اینجا هیچ دوستی نداشت و حوصلش ب طرز مزخرفی سر میرفت و حتی دوست داشت به مدرسه بره
بعد پوشیدن لباسا ب پایین رفت
رومن هنوز کالج بود
گویا برای شام دوستاش میومدن
حدود عصر رومن برگشت و بعد سلام کردن و بهم ریختن موهای نوا ک روی مبل راحتی مثل همیشه با لپ تاپش نشسته بود، رفت تا دوش بگیره
بعد حاضر شدنش و بیرون اومدن رو به نوا گفت

- پسری ک همراه دوستم قراره بیاد به اینجا همسن و سال خودته..شاید یکی یا دوسال بزرگتر

با شنیدن این نواه یاد مایک افتاد و لبخندی زد..ینی الان در چ حالی بود؟ زندگیش بازم خوب بود یا بدترو بدتر میشد؟
نگرانش بود..بعد رفتنش از دنیای مجازی رفت و قبل اینکه بره. ب نواه گفته بود ک دنیای منازی اونو یاد نواه میندازه و برای همین ازش میره تا بتونه روی درساش تمرکز کنه تا بتونن یروزی..یجایی ک هیچوقت نبودن. همو ببینن

+ مشکلی نیست رومن من میدونم چجوری رفتار کنم...مناسب پسر یه نسخت وزیر

چشماشو چرخوند و انگشتشو ب شوخی ب وسط پیشونی نواه زد

- احمق..مناسب برادر رومن گادفری

رومن تصیح کرد و سمت اشپز خونه رفت تا تدارکی ببینه

+تو نمیخوای خدمتکار بگیری؟ مطمینم دست پختت افتضاحه و باید یدونه بگیری

-اینطور فکر میکنی؟ امتحانم کن بچ

رومن حسیه خونه و جای امن رو ب نواه میداد..تنها تکیه گاه نواه بود
اینقدر ک رومن رو دوست داشت، مادر و پدرش رو دوست نداشت
در اصل همچیز و همه کس نوا ، رومن بود

رومن چند ساعتی بود که داخل اشپزخونه بود
و نواه نمیتونست انکار کنه ک یه بوی فاکین خوبی
توی خونه پیچیده بود
اومد توی اشپزخونه و دید دو نوع غذا درست کرده

+من تسلیمم..واقعا بوی خوبی میدن

رومن خندید و پیشبندش رو در اورد

- بلاخره تو تنهایی یاد میگیری چطور از پس خودت بربیای
من میرم بالا تا لباسامو عوض کنم..حواست باشه الانست ک سر برسن

رومن رفت بالا و نواه با خودش فکر کرد ک بهتره لباساشو عوض کنه
هنوز نیومده بودن و خداروشکر رومن با یه پلیور گشاد خاکستری و شلوار کتون مشکی رنگی اومد پایین و مثل همیشه اون عطر تلخ و خنک توی خونه پیچید
تقریبا اینقدری ک بر بوی غذا توی خونه چیره شد

+منم باید لباشامو عوض کنم

رومن سرشو‌تکون داد و نواه توی اتاق رفت
لباساشو با یه تیشرت راه راه سفید-قهوه ای عوض کرد و تصمیم گرفت شلوار خرمایی رنگی ک یکم ب قرمز میزد و کدر بود رو بپوشه
عطرشو زد و با شنیدن صدای زنگ پایین رفت
با نشوندن لبخندی روی لبش سلام داد ک با دیدن فرد پشت سر دوست رومن، ضربان جا انداخت و همونطور بالای پله ها ایستاد

پسر هم در مقابل مات و مبهوت ب نوا نگاه میکرد
تنها چیزی ک نوا بعد جمع شدن اشک توی چشماش تونست زیر لب زمزمه کنه این بود
"-مایک ویلر

_____________________
خب خب :) وقت کست تو پارت بعدیه
امیدوارم ووت بدید و کامنت بزارید

ارادتمند p.b

MysteriousWhere stories live. Discover now