one shot

671 60 151
                                    

محکم اون رو توی بغلش گرفت. به صورتش نگاه کرد‌.پلک هاش بسته بود.

به اخر راهرو نگاه کرد.اون اونجا بود..
عامل این بلاهایی که سرش اومده.
عامل این اتفاق.

دوست داشت بلند شه و بره و گردن اون رو بشکونه ولی، اروم‌ دسته ی سابرش رو لمس کرد و اون رو بیرون کشید‌.

این صحنه، باعث شد صحنه ی تازه ای جلوی چشم هاش شکل بگیره.

فلش بک

نیه مینگجو بعد از اینکه سابرش رو توی قلافش گذاشت، لان شیچن رو به یک سالن جادار و پر نور هدایت کرد. در اونجا تعداد اندکی از تهذیبگرها هم نشسته بودن.

پس از چند مکالمه ی کوتاه، منگ یائو، که در کنار نیه مینگ جو ایستاده بود، قدم زد و به همه شراب تعارف کرد.

در خط مقدم، از یک نفر به عنوان شش نفر استفاده می شد. به هیچ وجه، فضایی برای خدمتکارها وجود نداشت. برای همین، این چیزهای بی اهمیت روزمره هم توسط جین گوانگ یائو ، معاون اون ، با کمال میل پذیرفته شده بود.

بعضی از تهذیبگرها با دیدن قیافهی اون ردش میکردن، حالت هاشون متفاوت بود. "داستان های" جین گوانگشان همیشه آغازگر حرف ها و شایعات بود.

منگ یائو برای مدتی بحث داغشون بود و به همین خاطر عده ی کمی نمیشناختنش. به احتمال زیاد اونا فکر می کردن که پسر یک روسپی، کثیفه و چیزهای
ناپسندی با خودش به همراه داره، تهذیبگر ها از فنجون هایی که اون با هر دو دست تعارف کرده بود، نمی نوشیدن.

در عوض ، فنجون ها رو کنار میگذاشتن و حتی دستمال های سفیدشون رو بیرون میاوردن. انگار احساس ناراحتی و ناخوشایندی داشتن، مرتباً انگشت های دستشون رو که فنجون ها رو لمس کرده بود یا نکرده بود، پاک میکردن.

نیه مینگ جو کسی نبود که به چنین مواردی توجه کنه. هرچند با گوشه چشم هاش متوجه ی اتفاق ها بود .

منگ یائو طوری عمل می کرد که انگار چیزی نمی بینه، لبخندش ناخوشایند بود و همچنان به شراب تعارف کردن خود ادامه داد. هنگامی که به لان شیچن رسید اون فنجونش رو گرفت، نگاهی بهش انداخت و لبخندی زد:" متشکرم."

البته اگه اون هم مثل مینگجو نبود و تحقیر ها رو ندیده بود به خاطر قوانین قوم لان ازش نمینوشید اما نمیخواست منگ یائو بیش تر از این ناراحت بشه، پس جرعه ای نوشید و به گفتگو با نیه مینگ جو ادامه داد.

با دیدن این صحنه، تعداد کمی از تذهیبگرها احساس ناراحتی کردن.

نیه مینگ جو هرگز فرد شوخ طبع و راحتی نبود. با این حال ، در مقابل لان شیچن، حالت های اون نرم میشد:" مدت اقامتت چقدره؟"

لان شیچن:" برادر مینگ جو ، من مجبورم امشب پیش شما بمونم. فردا صبح می رم و با وانگجی ملاقات می کنم. "

when its all startedWhere stories live. Discover now