⏳пот Тоdау ⏳

4.7K 703 74
                                    

وقتی جیمین بیدار شد؛ خونه انقدر ساکت بود که انگار ھیچکس اونجا زندگی نمی کرد.
دنبال جانگ کوک گشت ولی اون ھیچ جا نبود.
وقتی خواست پیش جین بره، متوجه شد که جین ھم خونه نیست. خیلی عجیب بود.
احساس سرگیجه اش کمی بهتر شده بود. لیوان آب دست نخورده، ھنوز روی کنسول کنار تخت بود.
حوله اش رو چنگی زد و داخل حمام رفت و توی وان نشست.
بعد از یه دوش طولانی مدت، مو ھا و بدنش رو سریع خشک کرد، نمی خواست بیشتر از این مریض بشه پس شروع به پوشیدن لباس ھاش کرد.

سمت بالکن داخل ھال رفت.
باد سرد پوستش رو نوازش می کرد و موھاش رو بازی میداد.

_چقدر قشنگه...

جیمین زمزمه کرد و گوشیش رو بیرون آورد و سلفی گرفت و بعد از چند عکس، گوشیش رو داخل جیبش برگردوند و حس کرد که چقدر حوصلش سر رفته...

میخواست سمت ساحل بره و قدم بزنه ولی نمی دونست که میتونه یا نه.. اگه جانگ کوک یا جین برگردند و اون خونه نباشه چی میشه؟ جین مشکوک نمیشه؟
داخل خونه برگشت و گوشیش رو توی دستش گرفت و شروع به راه رفتن کرد.
چشماش روی در اتاق جانگ کوک چرخید.

آروم سمت اتاق رفت و در رو باز کرد و با دیدن داخل اتاق شوکه شد.

_واو!

داخل رفت و در رو پشت سرش باز گذاشت.
دستش رو روی عکس ھای روی دیوار رو به روش کشید. ھمشون عکس اون و یه نفر دیگه بودن که جیمین حدس میزد تهیونگ باشه .
کنار ھم خیلی زیبا به نظر میومدند و خب تهیونگ خیلی خوشگل بود. خیلی خوب و بی نقص! یکی از عکس ھا کنار ھم ایستاده بودن و دست ھای جانگ کوک دور کمر تهیونگ بود و تهیونگ داشت گونه ی جانگ کوک رو میبوسید. لبخند جانگ کوک غیر قابل انکار بود... یکی از چیزایی که نصیب جیمین نمی شد.

جیمین دستش رو سمت بقیه عکس ھا برد.
خیلی عکس اونجا بود ولی عکس یه پسر تو ساحل در حالی که فقط یه شلوارک پوشیده بود؛ نظر جیمین رو به خودش جلب کرد.
پسری که دقیقا شکل جانگ کوک بود... شاید جانگ کوکِ جوون؟
جیمین ناخواسته لبخند زد. چقدر اون عکس به نظرش خاص بود.
سمت کتابخونه رفت. تعداد کتاب ھا قابل شمارش نبود و خیلی مرتب چیده شده بودند.
خیلی از کتاب ھا انگلیسی بودن که جیمین علاقه ای به خوندن اونا نداشت و خب عجیب بود که ھیچ گرد و غباری روی کتاب ھا نبود.
جیمین بعد از کنجکاوی ھاش، بالاخره از اتاق بیرون اومد و حواسش رو جمع کرد که ردی از خودش جا نذاشته باشه و در رو آروم بست.
سمت آشپز خونه رفت ولی ھیچی واسه خوردن یا حتی درست کردن نبود. جیمین بالاخره تسلیم شد. بهتر بود از این خونه ی خلوت بیرون میرفت، اون به ھر حال تنها بود و جانگ کوک به خاطر اون برنمی گشت یا شاید حتی الان مشغول قرار با دوس پسرش بود...
جیمین از خونه بیرون رفت و در رو قفل کرد. شلوار سفید و تی شرت آبی پوشیده بود و عینک آفتابیش رو روی موھاش گذاشته بود.
دستاش رو داخل جیبش کرده بود و به آرومی قدم می زد و به اطرافش نگاه می کرد. آدم ھای زیادی اونجا بودند، با خانواده ھاشون یا پارتنر ھاشون... انگار فقط اون بود که تنها بود.
راھش رو سمت رستوران داخل ساحل کج کرد. داخلش رفت و پشت یکی ازمیزھا نشست و به منیو نگاه کرد ولی خب انگلیسی بود.

Acting🎭Where stories live. Discover now