P1

68 12 0
                                    

از توی اینه به خودش نگاهی انداخت ..قربون صدقه اون چشمای عسلی 
رنگش رفت و در حالی که داشت موهای لخت مشکی رنگش و درست 
میکرد به خودش چشمکی زد .
رفت سمت کمد لباس هاش و کت مشکی رنگش و برداشت و از روی 
دیزاینش کفش چرم مشکیش وگرفت و پوشید و بولیز سفید رنگش و 
به تن کرد و راه افتاد سمت شرکت .
توی راه در حالی که داشت رانندگی میکرد باخودش اهنگ فرانسوی 
زیر لب زمزمه میکرد . به سه زبان کامل مسلط بود . زبان ژاپنی و 
فرانسوی و انگلیسی .
باالخره رسید به شرکت و نگهبان پارکینگ سالمی کرد و سوییچ و 
ازدستش گرفت .
وارد شرکت شد و از اول شرکت تازمانی که برسه به اتاقش همه برای 
احترام گذاشتن بهش بلند شدن و سالم کردن .
اونم با لبخند و با حوصله جواب سالم همه رو میداد .
سوار اسانسور شد و توی اسانسور چهار تا از کارمنداش وارد شدن و به 
ترتیب بهش سالم کردن .
در اسانسور داشت بسته میشد که با مداخله یک کفش در اسانسور 
بسته نشد و مدیرعامل شرکت هم به جمعشون اضافه شد .
کارمندها دوباره شروع کردن به سالم کردن به مدیرعامل ..مدیر عامل 
هم جواب متقابلی بهشون داد .
اسانسور طبقه یازدهم ایستاد و کارمندها از اسانسور پیاده شدن و فقط 
رییس با مدیرعامل مونده بودن که میخواستن برن طبقه سیزدهم ..
رسیدن طبقه سیزدهم و باهم وارد اتاق شدن ..اتاقی که جلسه مهم و 
فوری با سرمایه گذارها داشتن.
نشست روی صندلی و به تک تک سرمایه گذارها نگاه کرد به همشون 
مشکوک بود ..
حسابدار شرکت وارد شد و با اشاره رییس برگه ای روی میز کنار 
سرمایه گذارها گذاشت و بعد رفت بیرون .
در حالی که با دستهاش روی میز ضرب اهنگ میزد روی میکروفن 
ضربه ای زد تا با صداش توجه بقیه رو جلب کنه .
شروع کرد به صحبت کردن و توضیح دادن برگه...
_این برگه ای که کنارتون گذاشته شد نشون میده یکی داره این وسط 
سر بقیه رو کاله میذاره 
اقای یانگ مین تنها کسی بود که استرس گرفته بود و وقتی به برگه ها 
نگاه انداخت اب معدنی که کنارش بود و باز کرد و تا نصفش و خورد .
مدیر عامل که همیشه با چشماش همه رو زیرنظر میگرفت این بار زوم 
شده بود روی اقای یانگ مین و تا االن به تنها کسی که مشکوک بودن 
اقای یانگ مین بود .
رییس با دادی که زد همه به خودشون اومدن ..
_ مگه من نگفته بودم بدون اجازه من چیزی و وارد نکنید ؟؟
همه سرشون پایین بود و رییس پرونده ای و از مدیر عامل گرفت و 
انداخت وسط میز و روبه بقیه کرد و گفت " تازمانی که تکلیف اون
وسیله وادراتی و پول زیادی که این وسط گم شده معلوم نشه 
هیچکدومتون و به حال خودش رها نمیکنم و واستون یه بادیگارد 
میذارم تا تکلیف معلوم بشه "
اینقدر همه چیز گویا و شفاف بود که هیچکس اعتراض نکرد و همه به 
رییس حق میدادن .
بعد رفتن سرمایه گذارها سردرد عجیبی گرفت و یاد حرفای پدرش 
افتاد ..
_ زمانی که پاتو توی این کار میذاری همه چیز و حس میکنی پس فکر 
نکن کار راحتیه بیشتر از اون چیزی که فکر کنی سخته ..
همیشه حق با پدرش بود حتی االن که بازم به حرف پدرش رسید 
نمیخواست قبول کنه که ادم ضعیفی شده.
چون بهش اعتقادی نداشت و به نظرش اینقدر باهوش بود که میتونست 
همه مشکالت دنیا رو یکنفره بدون متکی شدن به کسی حلش کنه ..
اسمش بکهیون بود ..اسم کاملش بیون بکهیون و اصال اعتقادی به عشق 
نداره و اگه با دختری دوست میشد فقط برای چند روز اونم برای رابطه 
داشتن و خوشگذرونی .
چون سرش خیلی شلوغ بود پس وقت نمیکرد سر یه قرار بره و اکثر 
دوست دخترهاش بخاطر اینکه هیچوقت وقت نداره باهاش کات 
میکردن و برای بکهیون اصال مهم نبود.
مادرش وقتی بکهیون شش سالش بود فوت کرد و توسط پدرش بزرگ 
شد ..پدر بکهیون دو سال بعد مرگ همسرش زن دوم برد و بکهیون 
هیچوقت با نامادریش تو یه خونه زندگی نکرد و پدر بکهیون یه خونه 
جدا برای زن دومش گرفت.
و یه پرستار حدود 40 ساله برای بکهیون که از بکهیون مواظبت کنه ..
بکهیون وقتی نوزده سالش شد پرستارش مرد و بکهیون نوزده ساله 
فقط یه رفیق و یه پدر براش مونده بود .
اون هیچوقت به همسر دوم پدرش مادر یا حتی نامادری نگفت و 
همیشه همسر دوم پدرش و به اسم صدا میزد.
زمانی که وارد دبیرستان شد با یه پسر هم قد خودش که درست مثل 
بکهیون ریزه میزه بود دوست شد .
رفیق بکهیون اسمش کیونگسو بود ...
بکهیون از همون اول که کیونگسو رو دید نسبت بهش حس خوب 
داشت . و همین باعث شد تا به کیونگسو نزدیک بشه و بهترین دوست 
های همدیگه بشن.
کیونگسو همش دو ماه از بکهیون بزرگتر بود واسه همین معتقد بود که 
برادر بزرگتر بکهیون به حساب میاد .
کیونگسو مدیر عامل شرکت بود و جزو یکی از سرمایه گذارهای اصلی 
به شمار میومد.
***
با صدای کیونگ سو به خودش اومد .
_ یاااااا کجایی ؟؟ یک ساعت به بطری اب زل زدی 
+ یااااا نمیبینی توی فکرم ؟؟ داشتم به فلاکتم فکر میکردم ..
_ چه فلاکتی ؟؟
اینکه چرا توی وحشی باید رفیق من باشی ؟؟
کیونگ سو بطری و سمتش پرت کرد و گفت
" یااااااااااااااااا می کشمت "
بکهیون هم فقط زبونشو در اورد چون میدونست کیونگ سو چقدر از
این کار متنفره و بابتش حرص میخوره.
توی این همه بلوای بین کیونگسو و بکهیون ..حسابدار با تقه ای روی
در وارد اتاق شد و رو به بکهیون کرد و گفت
_ ببخشید چون خبر مهمی داشتم اینجوری وارد شدم
بکهیون جدی شد و گفت
چیشده ؟؟
+ قربان اقای یانگ مین از کشور خارج شدن ..
کیونگسو از روی صندلی بلند شد و گفت
_ چطور ممکنه اخه ؟؟ همین تازه اینجا بود که ..مطمئنی تو ؟؟
حسابدار لیست ضرر شرکت و عکس های یانگ مین در فرودگاه و
گذاشت روی میز و گفت
_ لطفا اینا رو ببینید ... از قبل برای رفتن هماهنگ کرده بودن و
بلافاصله بعد رفتن از اینجا یک راست فرودگاه رفتن و الان هم پرواز کردن.

بکهیون از شدت عصبانیت قرمز شده بود و مشت محکم به روی میز
زد
_ من از اول بهش شک داشتم ..حاال چقدر ضرر کردیم ؟
+ بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکنین قربان ..تقریبا بیشتر از
سهمشون توی شرکت..
کیونگ سو با حالت شوکه گفت
_ تقریبا چقدر ؟؟
+ 5 برابر بیشتر از سهمشون توی شرکت

بکهیون روی صندلی نشست و در حالی که دو تا دستاش و گذاشت
پشت گردنش گفت
_ پس ورشکسته شدیم ...
+ متاسفم قربان
کیونگسو تا حال بد بکهیون و دید به حسابدار اشاره ای زد و حسابدار
هم احترام گذاشت و بعد از اتاق خارج شد.
به بکهیون پیشنهاد داد بیا بریم کالب و خوش بگذرونیم من نقشه دارم
واسه شرکت مطمئن باش اتفاقی نمیوفته..
بکهیون به حرف های مدیر عاملش اعتماد کرد و راه افتادن سمت کلاب..
تانیمه های شب توی کلاب موندن و با اینکه سوجو زیاد خورده بودن
ولی زیاد مست نشده بودن ..
اینقدر خوشگذروندن که بالاخره خسته شدن و تصمیم گرفتن برگردن .
بکهیون پشت فرمون بود و کیونگسو هم کنارش بود بعد بستن کمربند
حرکت کردن .
توی راه داشتن از اتفاقات امشب میگفتن و میخندیدن ..
موبایل بکهیون زنگ میخوره و تا بیاد جواب بده از دستش میوفته زیر
پاش..

توی جاده کسی نبود پس باخیال راحت خم میشه تا موبایلش و بگیره
..
کیونگسو داد زد گفت
_ بکهیوووون جلوتو نگاه کن
بکهیون سر شو اورد بالا و فرمون و چرخوند تا به جدول کنار خیابون
نخوره و اینقدر فرمون و چرخوند تا نا خواسته رفت سمت یکی از عابر
پیاده ها .
تا بکهیون پاشو بذاره روی ترمز زدن به یه دختر که ایستاده بودکنار
جدول و داشت با موبایلش حرف میزد ..
ماشین  ایستاد و بکهیون و کیونگسو با ترس پیاده شدن ..
رفتن باال سر اون دختر و دیدن اون دختر نفس نمیکشه .
_ من چیکار کردم ..من کشتمش کیونگ من قاتل شدم حاال من ..من
باید چیکار کنم
+ بکهیون بیا تا کسی ما رو ندیده از اینجا بریم
بکهیون باال سر اون دختر نشست ..کیونگسو دست بکهیون و گرفت با
خودش برد ..این بار کیونگسو رانندگی میکرد .
حال بکهیون بد بود و توی راه همش گریه میکرد ..
_ کیونگ برگرددد لطفااا شاید زنده باشهه
بکهیون به خودت بیاااا اگه مرده باشه االن تو قاتل میشی
_ اون دختر خانواده داره االن منتظرشن حق دارن بدونن چه بالیی سر
دخترشون اومده لطفااا برگرد
+ برنمیگردم ..یه ماشین از اونجا رد میشه و میبرنش بیمارستان نگران
نباش ..
کیونگسو ..بکهیون و رسوند خونش و خودش هم رفت پیشش تا امشب
کنار بکهیون باشه ..
بکهیون حال درستی نداشت برای همین کیونگ بهش قرص ارامبخش
داد تا بخوابه و به هیچی فکر نکنه ..
کیونگ سو رفت سراغ ماشین و خونی که روی شیشه ماشین بود و پاک
کرد و روی ماشین پارچه کشید و رفت بالا...
صبح بکهیون با حالت گیج و منگ بیدار شد و فکر میکرد همه اتفاقات
خواب بوده ولی با دیدن کیونگسو متوجه شد که همش واقعی بوده ..
بدون اینکه کیونگ سو رو بیدار کنه سوار ماشینش میشه و میره سمت
بیمارستان نزدیک حادثه ..
از پرستاری که تو بخش اورژانس بود میپرسه دختری که تصادف کرده
بود حالش خوب شده ؟؟
_ دختری که دیشب اوردنش مرد و امروز هم خانواده اش اومدن
جنازشو تحویل گرفتن
بکهیون ادرس اون دختر و از پرستار با خواهش و التماس گرفت و رفت
سمت مراسم تشییع جنازه اش.
توی اتاقی که مراسم گرفته بودن مادر پیر دختر تنها نشسته بود و
اشک میریخت ..
بکهیون از دور مادر دختره رو دید و نشست اشک ریخت ..
بکهیون نشسته بود و از کنارش دو پسر بلند قد رد شدن و یکی از اون
پسرا که چهره زیبایی داشت با بکهیون چشم تو چشم شد ..

در اسیر تو 💋💓Where stories live. Discover now