پارت اول

533 78 2
                                    

باصدای داد ارشد از جام پریدم و صاف نشستم.
با سریع بلند شدنم و نشستنم بال هام که ازشون به عنوان پتو استفاده کرده بودم
به تخت برخورد کرد و همین باعث شد درد شدیدی توش بپیچه
بعد از اینکه درد تو بال هام پیچید کمی هوشیار شدم
و اون موقع تازه تونستم ارشدو ببینم که روبروم وایساده بود
و حرف میزد سعی کردم تمرکز  کنم تا بفهمم چی میگه :
جیانگ چینگ یوان مگه قانونو نمیدونی چرا تا الان خوابیدی؟
همه اینارو با داد گفت که باعث شد گوشام درد بگیره.
اخه ما فرشته ها گوشای خیلی حساسی داریم
بعدشم صدای داد یه فرشته تقریبا ده برابر بیشتر از صدای یه انسانه
ارشد کمی مکث کرد و بعد دوباره حرفاشو از سر گرفت:
چرا اینجایی؟ مگه الان نباید تو ماموریت باشی؟
ضمنن گفته بودم ساعت نه صبح تو و جینژه تو سالن اصلی باشید پس تو اینجا داری چه غلطی میکنی؟
فاک یادم رفت ارشد چی گفته بود.
حالا اینارو بیخیال چرا برادر جینژه صدام نکرده بودتا به سالن بریم
ارشد که دید من ساکتم نگاشو از چشمام برداشت و به اطراف نگاه کرد  همون موقع نگاش به بالام که بر اثر برخورد با تخت زخمی شده بود افتاد انگار تازه متوجه این موضوع شده بود. ارشد تا نگاش به بالام افتاد دوباره عصبانی شد وایندفعه بلندتر از دفعه قبل شروع به حرف زدن کرد: جیانگ چینگ یوان خیر سرت خورشید سوزان بهشت هستی همون خورشید سوزانی که الگو همه‌ی فرشته هاست و از غذا اینکه بال ها برای فرشته ها چه ارزشی دارن جز ابتدایی ترین چیز هایی که فرشته ها یاد میگیرن اونوقت تو از بال هات به عنوان پتو استفاده میکنی؟ حتی با دونستن ارزش اونا تو اینقدر اونارو بی ارزش میدونی ؟

MlSSION OF LOVEWhere stories live. Discover now