4

61 29 81
                                    

سلاام🍂
خوبید؟
فکر کنم این دفعه خیلی طول کشید ولی با یه پارت قشنگ اومدم.
خودم خیلی دوسش دارم امیدوارم شما هم لذت ببرید.

*******

- خیلی خوب میشه مگه نه

هانا سرش رو بین دو دستش گرفت، اون پسر بدون در نظر گرفتن ظرفیتش یک ساعت تمام صحبت کرده بود.

حقیقتا هیچوقت فکر نمی‌کرد دلش برای سکوت هری تنگ بشه

- هری، عزیزم، توقعت خیلی بالاست

با جمله ی دختر، هری که با استرس و هیجان دور اتاق راه می‌رفت ایستاد و با چشمهایی که شکست خوردگی به راحتی درونشون قابل تشخیص بود به دختر نگاه کرد

تمام ذوق و شوقش با حرف هانا فروکش کرد.

- چرا؟

هری سرش رو پایین انداخت و با انگشت های دستش بازی کرد

هانا با عذاب وجدان به پسر نگاه کرد، حالت هری صد و هشتاد درجه تغییر کرده بود.

دیگه خبری از پسری که با ذوق از برنامه‌اش می‌گفت و بالا و پایین می‌پرید نبود.

- چون توقع داری ویل یک هفته بعد از از دست دادن مامانش حالش خوب باشه و مثل قبل رفتار کنه.

هری به چشمهای هانا نگاه کرد، باورش نمیشد اینطوری تمام هیجانش رو از بین ببره.

از طرفی حرصش گرفته بود، اون که نمی‌خواست  ویلیام رو به بار ببره فقط یه بیرون رفتن ساده برای تغییر حالش، چیز زیادی بود؟

- مگه من میخوام چه کار کنم، بعد هم خودش گفت دیگه نمی‌خواد افسرده باشه

هانا با حرص و عصبانیت به پسری که شبیه طلبکار ها شده بود و منطقی صحبت کردن روش تاثیری نداشت؛ نگاه کرد و گفت:

- اصلا میدونی چیه، تو که حرف گوش نمیدی پس هرکاری دوست داری انجام بده. ولی اگه ضد حال خوردی حق نداری بیای پیش من.

هری با بهت به هانا که بعد از گفتن حرف‌هاش به سمت در رفته بود نگاه کرد.

صدای به هم خوردن در پسر رو از جا پروند.

به سمت کشوی منفورش رفت اما اینبار قرار نبود قرص ها برنده بشن.

با پیروزی لبخند زد و کاغذ رو برداشت.

اون فقط میخواد دوست پسرش رو خوشحال کنه کاری که ویل در هر شرایطی انجام میداد.

[فلش بک سه سال پیش]

دست هایی بدنش رو احاطه کردند نفس گرمی که روی گوشش پخش شد لذت بخش ترین گرمایی بود که میشناخت.

- هری؟

پسر یک دستش رو روی ساعد ظریف ویل گذاشت و انگشت های دست دیگه‌اش گرو دندان هاش بودند.

worse choice [L.S]Where stories live. Discover now