قسمت اول

875 138 64
                                    


هرج و مرج همه جا بیداد کرده بود. با بی حسی به همه نگاه میکرد که با شنیدن صدایی چشماش رنگ نگرانی گرفت.
به اطراف نگاه کرد و خواهرش رو پیدا کرد که به سمتش میومد، فلوتش رو از لبش جدا کرد و به سمت خواهرش رفت.
قبل از اینکه بهش نزدیک بشه یه جسد وحشی پشت جیانگ یانلی رو چنگ زد و باعث افتادنش شد.
جیانگ چنگ تونست سریع تر به جیانگ یانلی برسه و اون رو توی اغوشش بگیره، با عصبانیت به وی ووشیان خیره شد:

-مگه نگفتی میتونی کنترلشون کنی؟

وی ووشیان هم متقابلا داد زد. به طرز عجیبی کلافه شده بود :

-نمیدونم

کنار اون دونفر زانو زد، جیانگ یانلی به وی ووشیان لبخند زد :

-زود رفتی.

وی ووشیان با نگرانی که کل صورتش رو پر کرده بود گفت:

-شیجیه حرف نزن.

جیانگ یانلی بی توجه به حرف وی ووشیان صورتش رو نوازش کرد:

-اینقدر سریع رفتی که ندیدمت.

نگاهی به اطراف انداخت، همه درحال جنگ با جسد های وحشی بودن:

-میتونی تمومش کنی؟

وی ووشیان سری تکون داد نمیتونست روی حرف خواهرش حرف بزنه:

-اره

بلند شد و فلوت رو نزدیک لبش گذاشت و شروع به نواختن کرد، اجساد وحشی با شنیدن دستور تازه متوفق شدن و بعد دونه دونه روی زمین افتادن که باعث تعجب تذهیبگرا شد
وی ووشیان کنار خواهرش نشست و با لبخند گفت:

-متوقفشون کردم

جیانگ یانلی سر وی ووشیان رو نوازش کرد:

-افرین پسر خوب.

وی ووشیان نگاهی به اطراف انداخت، جو اطرافش اصلا مناسب خواهرش نبود:

-شیجیه چشمات رو ببند.

جیانگ یانلی از این حرف تعجب کرد :

-برای چی؟

وی ووشیان لبخند همیشگی خودش رو زد:

-نمیخوام این خون ریزی رو بیشتر از این ببینی.

جیانگ یانلی سری تکون داد و اروم چشماش رو بست. وی ووشیان رو به جیانگ چنگ کرد:

-جیانگ چنگ شیجیه رو سریع......
چشماش از حیرت گرد شد، سوزش بدی توی گلوش حس کرد، اومد حرف بزنه ولی صدایی در نیومد.
به چهره جیانگ چنگ که با چشماش درشت شده به اون خیره شده بود نگاه کرد، برای چی روی صورت اون خون ریخته شده بود؟
اروم به پایین نگاه کرد که دید از وسط گلوش یه شمشیر عبور کرده و ازش خون میچکه. به سختی لب هاش تکون خوردن و پوزخند زد. پس بلاخره یکی کارش رو ساخت.
اینجا دیگه اخر خط بود و کاری نمیشد کرد.
جیانگ یانلی که خخیسی چیزی رو روی صورتش حس کرد، سریع چشماش رو باز کرد و با دیدن شمشیری که گلوی برادرش رو شکافته بود،‌جیغ کوتاهی زد.
اشک از چشماش جاری شد و. تیغه خونی شمشیر مقابل صورتش بود. به زور دستش رو به صورت وی ووشیان نزدیک کرد. دستش میلرزید.

برت میگردونمWhere stories live. Discover now