قسمت دوم

778 143 112
                                    


وی ووشیان سرش رو روی پای لان وانگجی گذاشته و لان وانگجی مشغول نوازش موهاش وی ووشیان بود.
وی ووشیان با لذت چشماش رو بسته بود و از ارامشی که داشت لذت میبرد.
لان وانگجی در همون حالتی که مشغول نوازش کردن موهای وی ووشیان بود همه چیز رو براش تعریف میکرد.
وی ووشیان با شنیدن تک تک جملات چیزی روی قلبش سنگینی میکرد، سرش رو از روی پای لان وانگجی بلند کرد و به چشماش خیره شد.

-لان ژان لازم نبود برای برگردوندن من قوم و اعتقاداتت رو کنار بزاری.

لبخند غمگینی روی لبای لان وانگجی نشست:

-بدون تو هیچ کدوم از اونا برام ارزش نداره.

وی ووشیان دستاش رو به سمت صورت لان وانگجی دراز کرد و اون رو بین دستاش گرفت:

-ببخشید که متوجه کارات نشدم و اذیتت کردم لان ژان.

-مشکلی نیست الان که پیشم هستی مهمه.

با این حرف لبخند ریزی روی لبای وی ووشیان نشست، خودش رو بالا اورد و صورتش رو مقابل صورت لان وانگجی قرار داد، نفس لان وانگجی به صورتش برخورد میکرد.
اروم و اهسته لب هاشو روی لبای لان وانگجی گذاشت و مشغول بوسیدنش شد.
لان وانگجی اولش تعجب کرد ولی بعد همراهیش کرد، بعد چند سال راحت میتونست عشقش رو ابراز بکنه و وی ووشیان هم عشقش رو به اون بده.
وی ووشیان اجازه داد زبون لان وانگجی وارد دهنش بشه و همه جای دهانش رو مزه بکنه.
لان وانگجی از این که دید وی ووشیان با کارش مخالفتی نمیکنه سرعت کارش رو بالا تر برد.
سر وی ووشیان رو گرفت و خشن مشغول بوسیدن وی ووشیان شد، اینقدر اون رو بوسید که نفس کم اورد و اروم از لبای وی ووشیان جدا شد.
به خاطر جسد وحشی شدن وی ووشیان لازم به نفس کشیدن نداشت برای همین مثل لان وانگجی نفس نفس نمیزد ولی از توی چشماش میفهمید اون هم تحریک شد و بیشتر از یه بوسه میخواست.

-وی یینگ.

وی ووشیان لبخند کم رنگی زد، حس میکرد دیگه لبخند زدن هم براش کار سختیه.

-لان ژان مراعات منو نکن.

با شنیدن این حرف لان وانگجی وی ووشیان رو توی اغوشش گرفت و اون رو بلند کرد، با این حرف دیگه نمیتونست بیشتر از این تحمل بکنه.
به سمت تختی که اونجا بود رفت و وی ووشیان رو روی اون تخت گذاشت. وی ووشیان دستش رو بالا برد و اروم سربند لان وانگجی رو باز کرد.
وی ووشیان وقتی دید هیچ عصبانتی توی چشمای لان وانگجی نیست تعجب کرد:

-یادمه موقعه مسابقه تیر اندازی توی شهر بدون شب من سربندت رو باز کردم خیلی عصبانی شدی و کمانت رو شکوندی، از مسابقات رفتی بیرون ولی الان انگار برات مهم نیست.

-سربند رو فقط اعضای خانواده میتونن لمس کنن.

سرش رو نزدیک گوش وی ووشیان برد و اروم زمزمه کرد:

برت میگردونمHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin