••⚔Part2⚔••

182 26 4
                                    

*مین یونگی اینجا چه خبره؟!
با شنیدن صدای زنانه جیغ جیغی که دم گوشش بود حواسش کاملا از صدایی که شنیده بود پرت شد
به طرف زن جوون نما رفت و تو یه قدمیش وایساد
+خانوم وو جیمین...جیمین خوب میشه؟
با بدبختی تمام لب زد و به اون زن لاغر نگاه امیدوارانه ای کرد
اون یه بار تونسته بود مستر رو شکست بده
پس...
پس میتونست جیمین رو هم خوب کنه!
مهر تاییدی به افکار پوچش زد
یه چیزی تو اعماق قلبش می‌گفت تمام افکارش پوچن ولی اون همشونو به کناری انداخت و به دو انگشت خانم وو که زیر بینی خوش فرم جیمین حرکت میکرد نگاه کرد
اون تو چند لحظه عاشق شده بود یه عشق واقعی! اونم نه از روی هوس مثل همونی که مادرش براش می‌گفت لذت بخش...
جیمین باید زنده میموند
باید...
میخواست موچی کوچولوش رو به مامانش نشون بده مطمئن بود تو همون لحظه اول مادرشم مثل خودش عاشق جیمین میشد
البته خالی از لطف نبود که مادرش از شوق زیاد بلایی سره خودش میاورد
اههه...
فعل گذشته
مطمئنم بود اگه مادرش زنده بود مثل فرشته دور موچیش می‌چرخید و بعد یه روز عروسیشونو راه مینداخت
اما خوب...
درحال حاضر نه مادری وجود داشت نه..نه..
نمیتونست کلمه آخر رو از داخل اون گنجه کوچیک بیرون بکشه تا به کلمات افکار ردیف شدش بپیونده
باز هم افکارش رو نادیده گرفت و به سمت خانوم وو قدم برداشت چرا شونه های خانوم وو می‌لرزید؟!
+خانوم وو حالتون خوبه؟
*مین یونگی..بیا اینجا...
...........................................................................
*مین یونگی...بیا اینجا....
نمیدونم قضیه چیه ولی هر کوفتی هست بهتره جیمینم زنده بمونه وگرنه کل این قلعه رو خراب میکنم تا بفهمم کی موچی کوچولوم رو....
نه جیمینیه من نمرده آره
اروم دستم رو نوازش بار روی قلبم کشیدم و به خودم اطمینان دادم جیمین چیزیش نشده
+جیمین باز از اون شوخیایه مسخرته میدونم دیگه پاشی من میدونم و تو!
باهات تا یه هفته حرف نمی‌زنم تا حالت و بگیرم ایح ایح هار هار
*مین یونگییی...
با صدای زمزمه وار اون پیر زن به خودم اومدم
تن صداش...
عجیب شده بود!
فعلا تن صدای فاکی اون مدیر احمق مهم نیست یعنی جیمین.. چیزیش که نشده؟
آروم پشت خانم وو جا گرفتم ولی اون انگار متوجهم نشد پس یه دستم رو روی شونش گذاشتم
اما کاش هیچوقت اون کارو نمیکردم
موقعی که اون زن طرفم برگشت کاملا جا خوردم!
لعنت!!!
از هر نفرین و طلسمی هم استفاده کرده باشن امکان نداره همچین اتفاقی برای این زن بیوفته...
مخصوصا زن روبروم!
چند قدم عقب رفتم و به چشم های قرمز شدش نگاه کردم داشتم از شدت ترس سکته میکردم
دستامو جلوم بردم و شروع به تکون دادنشون تو هوا کردم مثل یه آسیاب بادی...
+خا..خانم وو...ل‍..لطفا...
اما اون زن کاملا کر و کور شده بود انگار حتی عقلی برای فکر کردنم براش نمونده بود
با هر قدم که یونگ عقب می‌رفت اون زن دو قدم جلو میومد اما این چرخه هم بلاخره باید تموم میشد و پایانشم زمانی بود که پای یونگی به یه سنگ گیر کرد و با باسن به زمین افتاد
با زمین خوردنش،دستش به زمین سنگی کشیده شد و باعث شد زخم کوچیکی روی دستش بیوفته
و همین زخم کوچیک باعث شد عطش اون زن بیشتر بشه با سرعت غیر طبیعیش به سمت یونگی حجوم ببره، دستش رو به طرف گردنش برد همون‌طور که با چشمای قرمز رنگش تو چشمای یشمی یونگ زل زده بود آروم مثل یه عروسک پوشالی بالا اوردش
*می‌دونی....
اروم دستش رو خم کرد تا لبهاش به گوش یونگی بچسبه
*بوی خونت عالیه....
دلم میخواد لایه لایه گوشتت رو بکنم تا به استخونای سفید رنگ برسم!
نفس عمیقی کشید تا دوباره بوی اون خون تازه رو به اعماق وجودش ببره
*اما هرچقدرم این بو عالی باشه
دوباره سر یونگ رو از خودش فاصله داد تا به اون چشمها خیره بشه
*باعث نمیشه از لذت همیشگیم دست بکشم
تو یه حرکت دوتا از ناخونهای تیزش رو داخل گردنش فرو برد
خون قرمز رنگ از اون دو سوراخ کوچیک جاری شدن تا خیانت کارانه عطش اون قاتل خونخوار رو بیشتر کنن
دلش میخواست همه اون خون رو یکجا ببلعه اما اگه اینکار رو میکرد دیگه بخش مورد علاقش یعنی
بازی با طعمش رو از دست میداد!
پس خوردن طعمش رو به وقت دیگه ای موکول کرد
یونگی دیگه جونی تو بدنش نمونده بود
از طرفی بخاطر فشار دست زن هیچ اکسیژنی به مغزش نمی‌رسید
و از طرفی دیگه تقریبا خونی تو بدنش نمونده بود
.............................‌‌‌...............................................
با باز شدن حلقه دست اون زن از دور گردنم با ضربه بدی رو زمین افتادم اما اونقدر اکسیژن بهم نرسیده بود که با افتادنم سریع هوا رو بلعیدم به سرفه افتاده بودم
اما قبل از اینکه تنفسم نرمال شه گیر افتادم
رو زمین به حالت دراز کش افتاده بودم ولی نمیتونستن تکون بخورم
با هر بار تکون خوردنم انگار چیزی دور دست و پاهام می‌پیچید هر کاری میکردم باز نمیشد تنها اتفاقی که میوفتاد بیشتر پیچیده شدن اون چیز دور دستام بود
قبل از اینکه بتونم کار بیشتری انجام بدم صدای اون زن منو از جا پروند
دارم قبض روح میشم صداش هست اما خودش نیست

••⚔REVENGE⚔••Where stories live. Discover now