قلمشو توی دستش میچرخوند و اروم با پاش روی زمین ضرب گرفته بود و با آرامش به کتاب روی میز چشم دوخته بود.
"تو نمیتونی انتخاب کنی که توی این دنیا آسیب نبینی پیرمرد، ولی میتونی تصمیم بگیری کی بهت آسیب بزنه. من از انتخاب هام راضی ام"
با صدای چیلیک در نگاهش و از کتاب گرفت و به پسر رو به روش نگاه کرد.
_امروز زود اومدی
پسر بدون هیچ حرفی در و پشت سرش بست و صندلی سفید رنگ و عقب کشید
_خودت گفتی بودی زودتر بیام
روی صندلی نشست و پاهاش رو روی هم انداخت و به چشمای تیره مرد رو به روش خیره شد.
پسر خودکار بین انگشتاش و بدون صدا روی میز گذاشت و خودش و جلو کشید ودستاش و بهم قفل کرد.
_این هفته چطور برات گذشت؟
از چشماش نمیتونست چیزی و بخونه ، عین همیشه.
_خودت چطور فکر میکنی دکتر کیم؟
جین اروم سرشو تکون داد.
_هنوزم حس های قبلا رو داری؟
لبخند کوچیکی صورت پسر رو به روش و تزئین کرده بود
_هفته تو چطور بود دکتر کیم؟
جین ابروهاشو بالا انداخت
_فکر میکردم من باید ازت همچین سوالایی بپرسم
تهیونگ خنده آرومی کرد
_به هر حال روانشناسا هم روانشناس نیاز دارن مگه نه ؟
جین به پشت صندلی تکیه داد و پسر به حرف زدنش ادامه داد
_مگه تکنیک روانشناسا جواب دادن سوال با سوال نیست؟
لبخند کمرنگی روی لبای جین شکل گرفت و سریع ناپدید شد.
_امیدوارم داروهاتو مرتب بخوری، این کارو میکنی مگه نه؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید
_وقتی دکتر کیم بخوان مگه میتونم بهشون نه بگم؟
جین با یه ابرو بالا رفته به پسر خیره شد.
_کتابی که بهت گفتم و خوندی؟
تهیونگ سرشو به نشونه تایید تکون داد.
_دکتر میدونی یه سوپرانو چیه؟
جین نفس کلافه ای کشید، دو سال از جلسه هاش با کیم تهیونگ میگذشت، و هنوز نتونسته بود ببینه توی ذهن اون چی میگذره.
همیشه میدونست چه شکلی بحث و عوض کنه و خب جین به اون عادت کرده بود و کم کم قلقش داشت دستش میومد، قلقش این بود : عین خودش باهاش رفتار کن.
_خب، چه ربطی به کتابی که بهت گفتم بخونی داره؟
تهیونگ به سوالش توجه نکرد و ادامه داد،
_وقتی یه ستاره میخواد بمیره ، مرحله اولش فرو ریختن توی خودشه
جین با دقت به حرفاش گوش میداد
_و تبدیل به یه کوتوله سفید میشه. و بعد یه انفجار بزرگ رخ میده و همه چی نزدیک خودشو نابود میکنه
لباشو با زبون خیس کرد و ادامه داد
_و تبدیل به یه سیاهچاله میشه و خب ... میدونی چه شکلی سیاهچاله ها کار میکنن، مگه نه دکتر کیم؟b
جین سرشو در تأیید حرفش تکون داد
تهیونگ لبخند همیشگی رو روی لبش داشت، مرموز، غمگین .... و البته زیبا.
جین روی صندلیش اروم جابه جا شد.
چیز های غمگین همیشه برای جین زیبا تر بودن،
شعر های غمگین
نقاشی های غمگین
چشم های غمگین
موسیقی های غمگین ...
و البته ... آدمای غمگین.
_یه سوپرانو ... درست مثل بمبی که هیزل به آگوستوس گفت؟
تهیونگ خنده آرومی کرد
_هوش شما همیشه منو تحت تاثیر میزاره دکتر کیم
جین حس کرد چیزی زیر شکمش تکون خورد و لبشو گاز گرفت تا جلوی لبخندشو بگیره.
نور اتاق به زیبا ترین حالت روی موهای مشکی پسرک نشسته بود.
_خب کیم تهیونگ ادامه داستانت؟
تهیونگ جای پاهاشو با هم عوض کرد.
_دکتر کیم، به نظرتون بزرگ ترین بی نهایت دنیا چیه؟
جین میدونست وقتی اون این شکلی سوال میپرسه، یعنی جوابشو خودش میده.
_نه ته ، تو بهم بگو
_زیبایی شما دکتر
جین چشماشو توی حدقه چرخوند، این پسر نمیتونست جدی باشه، و جین باز هم تو وارد شدن به قلب پسر شکست میخورد
تهیونگ دوباره خنده آرومی کرد،
_دکتر کیم گوشاتون سرخ شدن
جین صداشو صاف کرد.
_خب هیزل.... بهم بگو چرا فکر میکنی ممکنه منفجر بشی؟
_یادتونه گفتم اول ستاره توی خودش فرو میریزه؟
جین منظورش رو فهمید
_خب ... چرا اجازه نمیدی من وارد اون درون بشم؟
تهیونگ با خونسردی به جین خیره شده بود
_دکتر کیم .... این فرو رفتگی بی نهایته
جین ابروشو بالا انداخت
_مگه نگفتی من بی نهایت بزرگ تریم؟پس میتونم اونو از بین ببرم
_شاید بی نهایت من کوچیک باشه دکتر، ولی عمیقه. ناشناختست .... ترسناکه
_من ترسو نیستم کیم تهیونگ!
دوباره صدای خنده تهیونگ گوش جین و قلقلک داد
_دکتر، اگه بزارم وارد این بی نهایت بشی....یه روز منفجر میشه و همه چیز و نابود میکنه.
جین کلافه توی موهاش دست کشید و تهیونگ ادامه داد
_شما برای من عزیز تر از این حرفایین....و به همین دلیل نمیتونم اجازه بدم به من نزدیک شین....
جین نفس عمیق کشید و جملات کتاب رو تکرار کرد
_"تو نمیتونی انتخاب کنی که توی این دنیا آسیب نبینی پیرمرد، ولی میتونی تصمیم بگیری کی بهت آسیب بزنه. من از انتخاب هام راضی ام"
لبشو مضطرب گاز گرفت و ادامه داد
_من انتخاب کردم که تو به من آسیب بزنی.
تهیونگ نمیتونست بگه از حرفای جین متعجب نشده، چون برای اولین بار نمیدونست چی بگه.
_حتی اگه سیاهچاله شدی.... وارد اونجا میشم.
اون دو خیلی وقت پیش بهم دل بسته بودن.و جفتشون از این موضوع خبر دار بودن.
تهیونگ با جدیت به سوکجین نگاه میکرد
_اگه خوب نشم .... اگه وقتی حالم خوب نبود دلتو بشکنم ... اونوقت چی؟
افسردگی شدید اون پسر غیر قابل انکار بود.
دور خودش دیوار بزرگی کشیده بود و جین هر روز پشت اون دیوار وایمیساد تا بالاخره اجازه ورود رو بگیره.
دوباره به صفحه کتاب خیره شد و آخرین جملرو بلند خوند.
_"من از انتخاب هام راضی ام،
راضی ام."
جین لبخند عمیقی زد، لبخندی که به ندرت روی لباش مینشست.
_"خطای ستارگان بخت ما"، کیم تهیونگ، میخوام این خطا تو باشی.
تهیونگ به لب های پسر بزرگتر خیره شد، لب هایی که هر شب آرزوی بوسیدنشونو داشت.
لبخند مقابلی به دکترش زد.
_پس .... وارد این بی نهایت شو... هوم؟
لبخند جین پر رنگ تر شد
_من و تو ... میتونیم باهم کوچک ترین و زیبا ترین بی نهایت دنیارو بسازیم کیم تهیونگ.
![](https://img.wattpad.com/cover/249433396-288-k226684.jpg)
YOU ARE READING
the fault in our stars
Short Story"تو نمیتونی انتخاب کنی که توی این دنیا آسیب نبینی پیرمرد، ولی میتونی تصمیم بگیری کی بهت آسیب بزنه. من از انتخاب هام راضی ام" هی، عام، اولین کارمه=) امیدوارم خوشتون بیاد♡'・ᴗ・'♡