🔞 Teach Me, Professor Payne [@1d_fbi]

3K 232 149
                                    

سرش رو بين دستاش گرفت و آروم زير لب غر زد. امروز نتونست سر كلاس آقاى پين تمركز كنه چون يه چيزى توى شلوارش تصميم گرفته بود وقتى آقاى پين داره ديك اون ماكت رو بالا پايين ميكنه ،سفت بشه.

آقاى پين ،آقاى پين ،آقاى پين
اون هات ترين معلم مدرسه بود؛ البته اين نظر زين بود چون بقيه كلاس سينه هاى بزرگ خانم حديد رو جذاب تر از شكم شيش تيكه آقاى پين ميديدن. اون مرد دبير آناتومى بود. زين هميشه با خودش فكر ميكرد پين بهترين و مناسب ترين گزينه براى معلم آناتومى بودنه با اون بدن محكم و بازوهاى قوى و پوست برنزه ش، اون كسى بود كه زين رو به درس خسته كننده ى آناتومى جذب كرد. درسته مشكلات كوچيكى هم سر كلاس براى زين بوجود ميومد مثل بالا رفتن دماى بدنش،عرق كردن پشت گردنش و گاهى هم سفت شدنش ولى تا وقتى آقاى پين تا اين حد هات بود، كسى نميتونست زين رو بابت اين اتفاقات مقصر بدونه.

+"خب بچه ها،كلاس امروز تموم شد. هفته آينده از درس امروز كه دستگاه تناسلى انسان بود و درس قبل امتحان قراره گرفته بشه. خودتون رو براش آماده كنيد." و بعد از كلاس بيرون رفت.

صداى همهمه ى بچه ها از كلاس بلند شد. زين در حالى كه داشتن كتابش رو داخل كيفش ميذاشت، حس كرد كسى صداش ميزنه. تامى بود كه صداش كرده بود و داشت به طرفش ميومد. از جاش بلند شد و به سمت تامى رفت.

+"اين برگه امتحان هفته قبلته كه آقاى پين بهم گفت بهت بدم و ميخواد ساعت 5 تو دفترش ببينتت".

زين كاغذ رو از تامى گرفت و نگاهى بهش انداخت. آفرين! افتضاح ترين نمره تمام سالهاى تحصيلش رو گرفته بود. به C قرمز رنگ كه زيرش نوشته شده بود"بهتره درباره اين نمره توضيح خوبى داشته باشى"بالاى صفحه نگاه كرد و بعد با حرص زيپ كيفش رو باز كرد تا كاغذ رو داخلش بذاره.

از اين حرص ميخورد كه روز امتحان تصميم گرفته بود روى يكى از صندلى هاى رديف اول بشينه و ظاهرا آقاى پين هم دلش خواسته بود صندليش رو رو به روى زين بذاره و تمام مدت بهش خيره بشه؛ اون هم در حالى كه به پشتى صندليش تكيه داده بود و پاهاش از هم فاصله گرفته بودن تا هر موقع زين سرش رو تكون داد با برآمدگى محوى كه زير شلوار سفيد آقاى پين بود ،رو به رو بشه. و اين باز هم تقصير زين نبود. اون به اندازه كافى براى امتحانش درس خونده بود ولى اون پين عوضى انگار كه از افكار زين باخبره، اومد جلوش و معادلاتش رو به هم زد.

____________

براى ديدن پين خيلى استرس داشت. ميشه گفت اون تنها كسى بود كه باعث ميشد زين با ديدنش دست و پاش رو گم كنه و حرفاش يادش بره. نميدونست اين احساساتى كه نسبت به دبير آناتوميش داره از كجا سرچشمه گرفته. مطمئنا اين بيشتر از يه كراش معمولى روى معلم خوشتيپ مدرسه بود؛ از اونجايى كه زين هميشه همه تلاشش رو ميكرد تا نمره هاى خوبى بياره و آقاى پين ازش راضى باشه. اون دانش آموز خوبى بود و هميشه سعى ميكرد نمره هاى خوبى بگيره و ميگرفت ،البته به جز اين دفعه كه به خاطر ژستِ هات ترين مرد زمين، تمركزش رو از دست داده بود.
ميدونست كه آقاى پين قراره سرش داد بزنه و بهش بگه از دانش آموزايى كه به درسشون اهميتى نميدن متنفره و شايد هم اين خرابكاريش رو به مدير مدرسه اطلاع بده، اما اينا هيچ كدوم اهميتى نداشتن. اون آقاى پين رو از خودش رنجونده بود و هيچ راهى براى جبرانش نداشت.
پنج دقيقه مونده بود به ساعت پنج و زين توى راهروى مدرسه،همونطور كه گوشه ناخن هاى دست راستش رو ميجويد، روبه روى اتاق آقاى پين ،به ديوار راهرو تكيه داده بود و عبور كردن بچه هارو نگاه ميكرد.
به در اتاق پين چشم دوخته بود تا اينكه در باز شد و ليام، زين رو ديد كه رو به روش ايستاده.
اخم كوچيكى كرد و با اشاره سر از زين خواست كه به طرفش بياد. زين هم خم شد و كوله ش رو از كنار پاش روى زمين برداشت و به طرف اتاق حركت كرد.

1D One Shot & SmutWhere stories live. Discover now