زمزمههای آهنگین زیر لبش، شب و روزش رو به بازی گرفته بود.
مهتاب، با نور نقره فامش به چهرهی پسرک گل فروش که در ظاهر آرامشی بیمعنی داشت میتابید و میتابید و میتابید. ..
اون آرامش رو همراه با چهره معصوم و لالایی قشنگش تحسین میکرد. آرامشی که قبل از طوفان داشت...دیدنی بود.
پسرک درحالی که لبخند شیرینی روی لبهاش داشت، برای گلهای گلخانهاش مدام میخواند و میخواند.
انگار سعی در خوابوندن طفلهایش داشت تا شاهد مصیبت چند ساعت آینده نباشن!
مثل یه الهه سفید روی با چهرهای روشن شده از نور مهتاب برای باغچهاش لالایی میخواند و وقتی صدای ناقوس زنگ کلیسا در شهر پیچید...زمانش فرا رسید.
نیمه شب فرا رسید!
اون زمان نفرین شده در شبانه روز زندگیاش...
صدای قدمهایی که بیاجازه در گلخانهاش قدم میذاشتن رو شنید.
چشمهاش رو بست و گذاشت اون صدا بیرحمانه، آرامش ذهنیش رو بههم بریزد.
تق
تق
تق
صداش مانند یک اکو درون سرش پیچ تاب میخورد. ندای رسیدن بدبختیهاش رو میشنید. درست همون لحظه که دیگه صدایی نیومد بیخبر از اینکه چی جلوش قرار گرفته، چشمهاش رو باز کرد و عامل نابودی آرامشش رو دید.
درست جلوش و صورت به صورتش ایستاده بود.
درخشش پاکی چشمهای پسرک، مرد روبروش رو حریصتر میکرد
-چیزی رو که میخواستم برام آماده کردی، شوگا!؟
اسم اون الهه رو به لحنی بیان کرد که مهتاب هم دلش برای پسرک به درد اومد و پسرک، سرش رو همانند یه عروسک به نشانهی تأیید تکان داد.
_می خوام ببینمش الآن.
لحن مرد صمیمیت ترسناکی داشت.
جوری که اون انگشتهای کشیده گونهی پسرک رو بیاجازه لمس میکردن و جوری که سیاهچالهی چشمهاش پاکی وجود شوگا رو در تاریکی خودش میمکید ترسناک بود.
_برام بیارش شوگا من منتظرم.
و شوگا به همون آرومی قدمهای کوتاهی رو به عقب برداشت. به آهستگی و کاملا بی صدا از زیر لمسهای متجاوز مرد بیرون آمد. با همون قدمهای کوتاه درحالی که پیشبند گلکاریاش رو میبست به سمت باغچهی گلهاش رفت.
بدون اینکه متوجه اون چشمهای گرسنه باشه، خم شد و به آرومی رزهای سفید باغچهاش رو از دل خاک بیرون کشید.
بعد از چیدن ساق و برگهای اضافی گل، به سمت رزهای سیاه رنگ رفت و با قرار دادن اون دو گل در کنار هم، یک دستهی گل از رنگهای سیاه و سفید رو به مرد تحویل داد.
YOU ARE READING
🌾My beautiful doll🌾 one shot (Jingi)
Fanfictionنام وانشات: عروسک زیبای من کاپل ها: جینگی ( یونگی باتم ) ژانر: اسمات ، ارباب برده ای رده سنی: +۱۸ خلاصه : شوگا اسلیو گنگستری به نام کیم سوکجین بود که با قلب مهربونش هر شب با ماه درد و دل میکرد اما یک شب ...