از فروشگاه کیکی گرفت و بعد حساب کردن خارج شد.شالش رومحکم کرد تا سوز سرد زمستون کمتر باعث یخ کردنش بشه
امروز روز کاری شلوغی بود و جنی خیلی خسته بود اما شوق دیدن لیسا ,برای رسیدن به خونه بهش انرژی میداد
وارد کوچه خلوتی شد تا میانبر بزنه.خودشم نفهمید کی و تا به خودش اومد دید چند تا دختر رو به روشن و انگار قصد ندارن راه رو براش باز کنن.جنی که اصلا حوصله نداشت و می خواست هر چه زود تر به خونه برسه خواست از کنارشون رد بشه که یکیشون دستش رو روی شونه جنی گذاشت و به عقب هلش داد
جنی با عصبانیت بهش نگاه کرد و خواست چیزی بگه که یکی از دختر ها با صدای تقریبا بلندی گفت: ما چیز زیادی نمیخوایم.فقط کیف پولت رو رد کن بیاد و ...اون چیزی که توی دستته...کیکه؟اونم می خوایم.بالاخره ما هم بعضی وقتا باید به خودمون یک حالی بدیم دیگه.تو که از سر و وضعت معلومه پولداری برو یکی دیگه بخر.فقط همین!تازه گوشیت رو هم نمی گیریم
جنی پوزخندی زد و گفت:هیچکدومش رو نمیدم.هیچکدومش مال شما نیست
شاید اونا نمی دونستن جنی اون کیک رو برای لیسا خریده .فقط برای لیسا!
دختر دوباره گفت:نمیدی؟
وجنی جواب داد:نه!
دختر به دار و دستش اشاره کرد:برین جلو
یکی جلو اومد و خواست کیک رو از دست جنی بگیره اما جنی کیک رو عقب کشید.دختر جنی رو هل داد و جنی محکم روی زمین افتاد.کیک از دستش افتاد.کیکی که قیمتش یک هفته حقوق جنی بود
اما کیک برای جنی زیاد مهم نبود.تنها دغدغه اش لیسا بود که الان توی خونه منتظرش بود...
.
.
.
.
.
لیسا به ساعت دیواری نگاهی انداخت.جنی امشب دیر کرده بود.حتی اگه اضافه کاری هم وایستاده بود نباید انقدر دیر می کرد
پوفی کشید و به طرف یخچال رفت.در یخچال رو باز کرد و خواست سوجو برداره اما انگار سوجو ها تموم شده بودند
با خودش فکر کرد بره چند تا سوجو بخره.شاید تا اونموقع جنی هم میومد و می تونستن با هم بنوشن
یک روپوش گرم پوشید و از خونه بیرون زد.توی راه بود که از یکی از کوچه ها صدایی شنید: به کیک که گند زدی.پس کیف پولت رو رد کن تا ما هم مجبور به خشونت نشدیم
درست شنیده بود؟انگار داشتن از یکی زورگیری می کردن.وارد کوچه شد
دختری روی زمین افتاده بود و چند تا دختر دیگه دور تا دورش بودند.به دختری که روی زمین افتاده بود نگاهی کرد.داشت درست می دید؟اون جنی بود؟
