*اگر اسمان و زمین به خون کشیده شود ...*
کوک : نامجونننننن ...... چند بار بهت بگم باید برای متحد نگه داشتن همچنان دیو ها ، شیاطین و دورگه ها باید کنترل قوی داشته باشیم ؟.... اون وقت تو رفتی با با رهبر دورگه ها لاسسس زدی؟....
نامجون : لعنتی خیلی خوشگل بود .... نمیشد اصلا مقاومت کنم ....
کوک : من به عنوان رهبر سه دسته و جوون ترین رهبر موجود در تاریخ و یه شیطان اصیل هنوز نتونستم به تویی که دست راستمی و صد البته هیونگمی بفهمونم که باید وطایفت رو انجام بدی .... من واقعا تحمل بی بند و باری رو ندارم ... اگر این کارت تکرار بسته از قلمرو طردت میکنم ....
نامجون : ...
کوک : فهمیدی ؟.... حالا برو سپاه رو طبق برنامه اموزش بده .... اون فرشته های لعنتی باید تقاص خون برادرم رو بدن .... همونجور که من عذاب کشیدم باید تک تکشون عذاب بکشن ....
نامجون : فهمیدم .... اروم باش ..... بهت قول دادم و پای قولم میمونم انتقام برادرت رو میگیریم .... همونجور که میخوای ....
( از اتاق خارج شدم و سمت سپاه رفتم )کوک : دم ... باز دم .... دم .... بازدم .... هوفف ... لعنتت به همتونن ... خودم استراتژی رو اماده میکنم ..... خودم اولین نفر حمله میکنم ....
*****
یونگی : وزرا .... اروم باشید .... به عنوان ولیعهد این سرزمین بهتون قول میدم شکست نمیخوریم ...
وزیر دست راست : قربانن .... از همه جا به گوش میرسه چه خبره .... سه قوا قوی باهم متحد شدن علیه ما .... هر چقدر هم از تک تکشون قوی تر باشیم نمیتونیم مقاومت کنیم ...
وزیر جنگ : ما قوی تر نیستیم .... تمام نقاط ضعفشون رو طی صد سال گذشته با کمک ساحر و ویزارد های قوی و صد البته معجون هاشون از بین بردن ... به جرعت میتونم بگم الان اگر الهه ها از قلمرو مون محافظت نمیکردن تا الان مورد حمله واقع شده بودیم ... ارتش مون در حال تعلیم .... با این حال کمبود نیرو زیاد داریم ..
وزیر امور دولت : اینکه کمبود بودجه هم داریم کاملا مشخص .... جئون ... اون بچه ماهارو تحریم کرده ....
یونگی : اسممم اوننن لعنتیییی رو نیاررر .... اون عوضیییییی ..... بایدد درستت مثل برادرشش از شرشش خلاصصص میشدممم .... لعنتتتت...
( سکوت حکم فرما شد ...)
یونگی : فردا همگی حظور داشته باشید .... با پرنس جی هوپ هم مشورت کنید ....
****
ندیمه : پرنسسس .... خواهششش میکنمم کمی مراعات کنید .... ما در شرف حمله دشمن هستیم ... رفتن شما به جنگل بسیار ریسک پذیره ....
تهیونگ : من که نمیتونم تا ابد توی این قصر لعنتی زندگی کنم .... اونم درست با رفتار های کاملا مضخرف ولیعهتتون ...
ندیمه : هیشش ... اروم بگید ... صداتون رو میشنوند ... شما به عنوان پرنس سوم نباید اینطوری بگید ....
تهیونگ : چرا نباید بگم ؟... غیر از اینکه با من عین یه تیکه گوه رفتار میکنه چیز دیگه ای هم بوده ؟....
هوسوک : اره بوده .... تو خبر نداری ولی من دارم ....
تهیونگ : هیونگگ کی اومدییی .... دلم برات تنگ شده بود
(بغل هوسوک پریدم )
هوسوک : فسقلی تو یه روزه منو ندیدی .... چطور دلت تنگ شده برام اخه .... درصمن راجب به یونگی اینطور نگو .... تو از چیزی اون خبر نداری .....
تهیونگ : همیشه همینو میگی هیونگ .... ولی اون چیزی که ازش خبر ندارم رو نمیگی ....
هوسوک : (اهی میکشم ) هعییی..... اگر موقعیتش شد شاید یه روز بفهمی ....
تهیونگ : اون یه روز کیه ؟...
هوسوک : نمیدونم ....
YOU ARE READING
MY ANGLE
Fanfictionکیم تهیونگ ... پرنس سوم قصر فرشگان قربانی انتقام جئون جونگ کوک میشه .... چی میشه اگر از قربانی به معشوقه تبدیل بشه ؟.....