Part 1

1.3K 180 57
                                    

شب سردیه... از اون شبهایی که انگار آسمون قسم خورده تا آخرین برگ های درختارو که تا حالا تونستن مقاومت کنن و دست شاخه هارو رها نکنن ، با بارون سرد و بی وقفه اش جدا کنه و به دست باد بسپره، تا زیبایی درخت هارو از بین ببره و ندای مرگ و تنهایی رو براشون زمزمه کنه.


سوز و سرمای هوا به قدری زیاده که حس میکنم باد در جهت مخالف سیلی های محکمی رو روونه صورتم میکنه تا دوباره روزهای سرد و بی روحم رو بهم یادآور بشه.
تا دوباره با بی رحمی تمام، دستمو بگیره و بر خلاف میلم کشون کشون منو با خودش ببره و لا به لای خاطرات شیرین اما منجمد و سردم رهام کنه.

خوب میدونستم که مقاومت هام فایده ای نداره و قراره امشب انقدر توی خاطراتم زندگی کنم تا در نهایت تو همون مکان شیرین اما پوسیده و کهنه ام به خواب برم.

بعضی روزها هستن که ممکنه حتی با کوچکترین چیزا هم یاد گذشته ها بیفتم و ذهنم فلش بک بزنه به اون روزها، طوری که انگار زمان رو به عقب برگردوندن و من دوباره شاهد همون لحظات هستم با این تفاوت که تمام حس زیبای اون لحظه ها از بین رفته و جاشو به تلخی و افسردگی داده.
انگار امروزم یکی از از همون روزاس.

با سبز شدن چراغ به خودم میام و از افکارم فاصله میگیرم. تو بحبوجه مردمی که به قدم هاشون سرعت بیشتری دادن تا از بارونی که بی امون میباره فرار کنن ، گم میشم و بر خلاف بقیه با قدم های آهسته ام عرض خیابون رو طی میکنم تا به پیاده رو برسم .

وقتی همه در تلاشن تا از خیس شدن زیر بارون فرار کنن ، من چتری رو که توی کیفمه نادیده میگیرم و ترجیح میدم زیر این بارون پاییزی خیس شم. به یاد گذشته ها... به یاد خاطرات دور و شیرینمون... به یاد اولین دیدارمون...

نگاهم معطوف میشه به چهره آدمک خندونی که روی شیشه بخار کردهٔ یکی از ماشین های کنار خیابون نقاشی شده.
و سیاهچاله خاطراتی که افکارم رو میبلعه ...

گم میشم تو خاطرات یک سال پیش ...

یادمه اون روزم هوا دلش گرفته بود... بی امون میبارید . دقیقا مثل امشب ، چتر داشتم ولی ترجیح داده بودم استفاده اش نکنم ...
نتیجه اش شده بود منِ با کوله پشتی پر از کتاب و وسایل شخصیِ سر تا پا خیس از آب و بلیط قطاری که توی جیبم نم کشیده بود...

بلیط تا شده رو با احتیاط و در حالی که با نوک انگشتام نگه داشته بودم تا بیش از این خیس نشه، باز کردم و دنبال شماره کوپه و صندلیم گشتم ...
"کوپه ۸ صندلی ۳۴"
تار موهای خیسم رو به عقب فرستادم و دنبال کوپه شماره ۸ گشتم.

بعد پیدا کردنش وارد کوپه شدم اما متوجه شدم یه نفر دیگه جای من نشسته ... پسری که موهای خرمایی رنگشو مرتب بالا داده بود و درحالی که کوله پشتیش رو محکم بغل کرده بود داشت تصویری روی شیشه بخار کرده میکشید.

Under The Starless Sky | [ChanHo]  Where stories live. Discover now