Weirdos
چانیول و تک چشم تتو شده اش نگاهش میکردن. مردم نگاهش میکردن. احتمالا خدا و کائنات و کل کیهان هم. دستش رو گرفت. تنها به این دلیل که فکر میکرد اگه لمسش کنه، مثل کارتون ها رنگ ها و لبخند چان بهش سرایت پیدا میکنه. شاید هم کرد. شاید همه چیز فقط افکار احمقانه ی بکهیون نبود. شاید خدا واقعا نگاهش میکرد... چندشاتی کامل شده روزم...