𝙢𝙖𝙩𝙘𝙝✗
خلاصه: وقتی سروصداها شدت گرفت، تهیونگ سرش را کنار کشید تا دلیل همهمه را بفهمد. نگاهش را که منحرف کرد توانست بدن نیمهبرهنه و روغنی پسر را ببیند. همان رنگ پوست و همان چهرهی آشنا! ناگریز از حسی که وجودش را درگیر کرده بود، ایستاد و بیشتر به رینگ نزدیک شد. حتی برای یک لحظه هم نمیتوانست مسیر چشمانش را از ظاهر پسر جدا ک...
Mature