مجذوب شیطان
اون روزِ کیونگسو هم مثل بیشتر روزای زندگیش عادی میگذشت.. یه روز عادی بود...کاملا عادی! تا وقتی که چشماش با چشمای نافذ و عجیب اون پسر فوق جذاب و برنزه روبه رو شد. چشمایی که دقیقا مثل صورت لعنتیش در عین زیبایی عمیق بود و کاملا ناخوانا.. عادی بود، تا وقتی که پسر جلو اومد و با زل زدن توی چشماش ازش خواست تا خونه همراهیش کن...