~پیانوی زندگی~ Couple: Hyunlix, changlix,minsung Genre:Romance,drama,Angst,school life داستان حول زندگی لی فلیکس، احساسات و افکار اون میچرخه...نوجوون ۱۸ ساله ای که توی کافه مون لایتِ عزیزش زندگی میکنه و هرروز برای در و دیوار از احساسات بی پایانش به هوانگ هیونجین، همکلاسی جذابش میگه...ولی ایا همه درد و رنج زندگی فلیکس...
if you ask sunghoon, he will probably said what he feels for jake was 𝙟𝙚𝙖𝙡𝙤𝙪𝙨𝙮 but he can't help but to fall for it. no matter how many times he denied it, he knows he feels something for jake. and so, sunghoon take a risk and dive into it. start ㅡ february 28, 2021 ended ㅡ july 17, 2021
Taehyun never thought his sexual desires will cross his limits and end up spoiling his life. even more, his love. ❎Warnings❎ Boyxboy Mature Sexual content (18+) Homophobia Depression Possible angst Updates: Daily! Starting date: 04/02/2021 Ended on: ? 🏅#2 Taegyu (16/02/2021) 🏅#1 Beomhyun (14/04/2021) I'm not trying...
تو جامعه ای که رنگ خون تعیین کننده ی طبقه ی اجتماعیه نمیشه دنبال عدالت گشت. شعار مدرسه ی ما این بود... درد زیباست. - پارک جیمین
{𝘊𝘰𝘮𝘱𝘭𝘦𝘵𝘦𝘥} ″امروز دوباره با مامان بابام بحثم شد...″ ″بخاطر من؟ ″ ″بخاطر علاقم .″ ″متاسفم...″ ″بابت علاقم؟″ ″نه! نمیدونم... بابت اینکه بخاطر من اذیت میشی″ ″ولی من دوستش دارم...″ ″پس تا آخرش شرمندتم″ ″منم تا آخرش عاشقتم...″ ※Couple: Namjin※ ※Genre: Romance,Slice of life,Drama,Angst※ ☁ 3 in #kimseokjin ☁
Tw : cringe af Ni-Ki is not someone you should be friend with ... or even in love with
bUCKLE up folks - fasten ur seatbelts and get ready for the r i d e of ur life🤡 welcome to the best and only taegyu fanfiction to exist on the internet (dont look that up) ill be honest with u guys, this story has it all: - u will laUGh* - u will c R y - u will want to pour chemical compounds into ur eyeballs ((che...
D-daddy Yes?...! (Basically random oneshots). | ©beomkook22 •°•°Requests are closed•°•° This is purely a fanfiction. I DO NOT own any of the characters. All the characters are just used in this FF. The characters has nothing to do with the FF. This FF doesn't match any of the real life events. This FF is made for...
-تو هیچ وقت هوونگم نبودی مین یونگی تو همیشه اونی بودی که من دوست داشتم موقع گریه کردن سرمو بزارم رو شونش موقع خوشحالی بپرم بغلش و لباشو ببوسم تو یه چیز بیشتر از هوونگ بودی کاپل:یونمین،ویکوک ژانر:فلاف ،زندگی روزمره وضعیت: کامل شده
"𝗜 𝗻𝗲𝗲𝗱 𝘆𝗼𝘂𝗿 𝗵𝗲𝗹𝗽, 𝗝𝗮𝗸𝗲𝘆." Jake always hated bad boys. Sunghoon was one and he also had a girlfriend, but that doesn't mean he doesn't get cheated on. And Sunghoon wanted revenge when his girlfriend was cheating on him. He wanted his ex jealous and begging him to take her back. He wanted her to fee...
[𝙲 𝙾 𝙼 𝙿 𝙻 𝙴 𝚃 𝙴 𝙳] 𝗖𝗵𝗼𝗶 𝗕𝗲𝗼𝗺𝗴𝘆𝘂 𝘄𝗮𝘀 𝗮 𝗻𝗼𝗿𝗺𝗮𝗹 𝘁𝗿𝗮𝗻𝘀𝗳𝗲𝗿𝗲𝗲 𝘄𝗵𝗼 𝗵𝗮𝗱 𝗮 𝗰𝗿𝘂𝘀𝗵 𝗼𝗻 𝘁𝗵𝗲 𝗺𝗼𝘀𝘁 𝗹𝗶𝗸𝗲𝗮𝗯𝗹𝗲 𝗽𝗲𝗿𝘀𝗼𝗻 𝗲𝘃𝗲𝗿, 𝗞𝗮𝗻𝗴 𝗧𝗮𝗲𝗵𝘆𝘂𝗻, 𝘄𝗵𝗼 𝘁𝘂𝗿𝗻𝗲𝗱 𝗼𝘂𝘁 𝘁𝗼 𝗵𝗮𝘃𝗲 𝗮 𝗯𝗼𝘆𝗳𝗿𝗶𝗲𝗻𝗱. 𝗘𝘃𝗲𝗿𝘆𝘁𝗵𝗶𝗻𝗴 𝘄𝗮𝘀 𝗷𝘂𝘀𝘁 𝗻𝗼𝗿...
-جونگ کوکا کاش میتونستی لبای خودتو بچشی -نیازی بهش ندارم چون خودم یه چیز بهتر دارم ژانر:مدرسه ای،عاشقانه،زندگی روزمره کاپل:ویکوک-یونمین-نامجین وضعیت:تمام شده
+انقدر هممون توی این مشکلا غرق شده بودیم که فراموش کردیم زندگی چقدر قشنگه کوک -شاید نباید زیاد کشش میدادیم ته ژانر: روزمره،عاشقانه،اسمات کاپل ها:ویکوک،یونمین،نامجین وضعیت: کامل شده
[اسم کاپلی ما نامجینه] رمنس کمدی اسمات تا حدی چت استوری شوگربیبی که تاپه😂 رو مخ روزمره جین رئیس پولدار بهترین رستوران کرس اون بیشتر وقت آزادشو مشغول خوردن غذا توی رستوران خودشه ولی هیچکدوم از کارکنا نمیشناسنش. یه روز به طور اتفاقی به سرآشپز جدید بر میخوره و ناخودآگاه بهش جذب میشه
Four strangers. Two Weddings. A fated switch. A millionaire's son isn't supposed to marry a gang leader. A gang leader's son isn't supposed to marry a Minister's son. Right? Bad is to be forced into marriage. Worse is to marry the wrong man. Worst is to fall in love with that wrong husband. [AN] Even though this is...
فکر میکرد اینبار باید یه کاری پیدا کنه که عرضشو داشته باشه،اگر هم عرضشو نداشت،جایی بره که صاحب کارش مهربون باشه و با وجود تمام بی عرضگیهاش دلش نیاد بهش بگه برو!
~اولین فیک فارسی انهایپن در واتپد _روی زمین کشیده میشد...مقاومت نمیکرد...نمیتونست و...نمی‌خواست...بی حس بود...به داخل حولش دادنو درو روش بستن...بی جون روی زمین افتاده بود...پاهاشو توی شکمش جمع کرد...سرد بود...تاریک بود...ولی اون حس نمیکرد...فقط گاهی خطه اشکی گونه هاشو میسوزوند...گونه هاش و قلبش رو...صدای بارونی که به...
