،، وضعیت: پایان‌یافته 𓏲 ⤎ کیم نامجون صاحب یکی از موفق‌ترین شرکت‌های پارچه سازی و مُد کشور بود که همه در برابرشش سست و هراسون می‌شدن اما اون تنها مقابل یک نفر ضعیف و عاشق بود. همسرش لی هایون! اما از کجا باید می‌دونست همسری که این همه مدت بهش عشق می‌ورزید هیچوقت باهاش صادق نبوده؟ پیام عجیبی که داخلش همسرش رو یک خیانتکا...
چی میشه اگر بفهمی که نه اطرافیانت انسان های عادی ان و نه خودت؟وقتی که ۱۸ سال از زندگیتو مثل آدمای معمولی درد کشیدی و خندیدی..حالا وقتشه که به دنیایی که بهش تعلق داری برگردونده بشی! فیک جذاب Everything I need is you! رو از دست ندید!! @Yebinfly
قراره بخندیم.. قراره گم شیم و ازش لذت ببریم.. قراره جوره دیگه ای به دنیا نگاه کنیم.. دنیای درون آیینه...! دنیایی که درونشی ولی ازش دوری.. دنیایی که مقابل تو اتفاق میافتد.. دنیایی که توش زندگی کردی و آیندتو ساختی ولی خودت ازش خبر نداری! دنیای گمشده! به درون آیینه نگاهی بنداز.. شاید کسی غیر خودتو توش دیدی! یادت باشه آین...
「Completed」 نمیدونست چرا باید بخاطر نبود دست زین روی پهلوش احساس آزردگی کنه؛ انگار دست زین سفیدچاله‌ای بود که حس خوب از خودش ساطع میکرد و سیاهچاله روی پهلو لویی اون‌ها رو می‌بلعید. (باید ادیت بشه اما بخاطر کامنت‌هایی که روی پاراگراف‌ها باقی موندن دلم نمیاد به چیزی دست بزنم که اون کامنت‌ها بپره پس بخاطر اشتباهات نگارش...
your lips are like wine and i want to get drunk .... writer :Setayesh Instagram : @3etol
باورم نمیشد چه شکلی اون اتفاق افتاد... تنها چیزی که میدونم اون شبی کسی بود ک بدترین کابوس ها رو یادم مینداخت... اما من از اون متنفر نشدم...
افسانه ها میگن وقتی دو نفر همو از اعماق وجود دوست دارن، روحاشون باهم تطابق پیدا میکنه درست مثل ما هرجا میرفتم اون زود یا دیر جلوی چشمام ظاهر میشد
بخشش میتونه قشنگ باشه اما لذت بخش تر از دیدن زجر کشیدن کسی که زندگیتو تبدیل به جهنم کرده نیست! من تمام زندگیم سعی کردم آدم خوبی باشم! و حالا، تبدیل به آدم بده‌ی این داستان شدم... -فصل ٤ ردوولف📔 "دومی، اولی نیست"
جنیس ، دختری که هیچ آشنایی ای با کی پاپ و بی تی اس نداره با جیمین یه تصادف بد و پر خسارت می کنه ولی به لطف دروغی که به جیمین میگه موفق میشه از دستش فرار کنه. در واقع اون فکر میکنه برای همیشه از دست جیمین خلاص شده ولی... ▪▪▪▪▪▪ ▪ - اگه نزدیکی بیش از حد دوستت به اون دختری که میگی باعث ناراحتی و عصبانیتت شده ، اگه ته...
به آرومی پلک هاش رو از هم فاصله داد. با باز شدن چشم هاش سردرد بدی به سراغش اومد جوری که حس میکرد شخصی درحال تیر زدن به سرشه! احتمال می‌داد این سر درد بخاطر اثرات بیهوشی بوده باشه. چند بار پلک زد و سعی کرد اطراف رو ببینه اما به جز تاریکی مطلق چیز دیگه‌ای نبود. با باز شدن در روشنایی کمی به چشم های غرق تاریکی‌اش برخورد...
"گفتی دقیقا برای چه کاری اومدی اینجا؟" "چند بار توضیح دادم؟ یکی از عمد داره سعی میکنه بُعد شما و بُعد ما رو به هم متصل کنه." "خب؟!" "کپتین هوک عزیز؛ خب نداره!!! اگه بُعد‌ها به هم متصل بشن فاجعه به وجود میاد. نه فقط برای دنیای ما و دنیای شما؛ بلکه برای تمامی دنیاها..." •اولین فن فیک از Once Upon a Time به زبان فارسی• S...
کیم تهیونگ مردی پر از حفره های احساسی و به سختی سنگ که قید رنگ و احساس زده. در تمام طول زندگی جلوی احساسات مقاومت کرده و اونا رو روی پایه و اساسی ساده برنامه ریزی کرده تا بتونه روح تاریک و دستای غرق در خونش به سادگی با زندگیش تطبیق بده... درگیر پسری از جنس تمام احساسات و رنگ های این سالهای از دست رفته زندگیش میشه. °°°...
genre:فانتزی،ماجراجویی،معمایی وضعیت:در حال آپ/رمان بلند خلاصه:دختری که از بچگی خواب هایی عجیب میبیند؛ پس از مدت ها پی میبرد که خواب هایش آنقدرها هم خیالی نیستند و به دنبال سرنخ هایی برای پی بردن به رموز خوابش میرود.در مسیر متوجه موضوعات عجیبی میشود.
چی میشه اگه این بازی تاریکو ببازیم؟ دختر جوان حسابداری که با مشکلات روحی زیادی دست و پنجه نرم میکنه و جواب های ساده لوحانه شو از مردی که عاشقشه اما پسش میزنه شنیده....... اون برای رفع حس کنجکاویش تو دردسرای زیادی میوفته..... آیا قراره زندگی اون یه پایان خوش و درست داشته باشه؟ ژانر:معمایی_جنایی_کارآگاهی_عاشقانه_ماجراجو...
این ممکنه که عاشق بشی, وقتی که تمام دنیا دارن به دقت داستان رمانتیک تو رو آشکارا ، یا بدتر ، در انتظار به پایان رسیدن نگاه میکنن ؟ یا این همون پایان خوب و خوشیه که امیلی آرزوشو داره ؟
همیشه یه انسان میتونه انتخاب کنه که فرشته باشه یا شیطان و همینطور بهشتی باشه یا جهنمی و ما باید انسان با قلب پاک باشیم و من عاشق شدم عاشق یه فرشته و باهاش برخورد داشتم
گناه چیست؟ این همون سوالیه که هممون تو زندگی از خودمون میپرسیم . ما باید سنگینی گناه خیلی چیزارو دنبال خودمون بکشیم . گناه کشتن اون پیرزنی که شاهد کثافت کاریات بود یا گناه کشتن اون پسربچه ی ۴ ساله بخاطر گریه ی زیادش برای پدرش ، گناه در دست گرفتن الماس های خونین بعد از یه طوفان ، گناه چسبیدن سر به سقف با گل های لای کاغ...
Tessa Young is an 18 year old college student with a simple life, excellent grades, and a sweet boyfriend. She always has things planned out ahead of time, until she meets a rude boy named Hardin, with too many tattoos and piercings who shatters her plans.
دلتنگي هميشه براي كسي نيست كه كنارت نيست. گاهي وقتا دلتنگي براي كسيه كه كنارت هست، اما حواسش بهت نيست.
اگر یه داستان/رمان/فنفیکشن تو سرت داری که نمیدونی چجوری باید بیاد رو کاغذ یا نوشتی ولی دوست داری بهترین باشه اینجا به دردت میخوره :) Highest Rankings: #1 Writing #1 Humor #1 Paranormal #1 Nonfiction #1 Adventure #1 teenfiction #1 sciencefiction
خونه رو ترک کردم. تمام چیزی که اون روز با خودم داشتم کوله پشتی و تخته اسکیتم بود، به علاوه ی مبلغ نسبتا قابل توجهی پول که پدر بزرگم برام به ارث گذاشته بود. خوشبختانه سن قانونی در مورد وراثت تو کشور من 16 سال بود و وقتی دو ماه پیش پدر بزرگ ما رو ترک کرد پول نسبتا زود به حساب من واریز شد. بنابراین دیگه دلیلی نداشت که او...
