Bark?!
وقتی جونگ کوک چشم هاش رو باز کرد متوجه شد که تبدیل به حیوون خونگی کراشش شده و بدن اصلیش روی میز کامپیوترش توی یه خواب عمیق فرو رفته. اون میدونست که باید قبل از اینکه بدن اصلیش از گرسنگی و تشنگی بمیره خودش رو نجات بده!! اما موضوع این بود که کراشش می خواست عقیمش کنه.... _این داستان یه ترجمه از ناول کوتاه و دوست داشتنی...