Golden
[کامل ] فقط یک داستانِ کوتاه، از عشقی که نباید عشق نامیده بشه.
نمیدانم چه شد... نمیدانم دارد چه میشود... و نمیدانم که قرار است چه بشود... من فقط میدانم که همه چیز خیلی زود اتفاق افتاد. خیلی خیلی زود! ما آنقدر سریع در حجم زیادی از بادهای سرد حرکت کردیم که نفس جفتمان کمکم بند آمد. این یک حقیقت است! اما هیچ کداممان به زبان نمیآوریم. هیچ کداممان قبول نمیکنیم. تا همین جا بس اس...
وقتی که میخوام بخوابم صدای پچ پچ ماه و ستاره ها رو میشنوم که فکر میکنم دارن درمورد من حرف میزنن و هیچ وقت نفهمیدم که اونا چی میگن!
کلمه احساس پشت هر کدام چیزی نهفته حرفی فریادی ناگفته ای که میخواهم شنیده شود من نگفتم بیهوده و بی دلیل معنایی دارند هر کدام میشنوی مرا؟ امضا✯ الهه ای که عاشق ماه شد، آستریا. کاور از دوست گلم: @MOONCHILD_leveretTK
هر جور می خواین فکر کنین:( نویسنده فقط گشادیسم داشت کتابش هیچ وقت نوشته نشد:(