نمکپاش.
«آه از سوختن زخم نمک پاش مکن ناله را تا نفسی هست چونی فاش مکن.»
همه جا تاریک است و چیزی نمی بینم. تنها سر و صدای نا مفهومی از بیرون این محفظهی لعنتی که دورم پیچیده شده است به گوشم می رسد. اصلا این محفظه را دوست ندارم. تقلا می کنم می خواهم از آن بیرون بیایم. انگار دنیایی دیگر مرا می خواند. احساس می کنم چیزی پایم را گرفته. چیزی شبیه دست خودم. نور عجیبی به چشمانم می خورد. حال تنها ر...
آخرین روز زمین بود. اخبار گفته بود امروز همه چیز تمام می شود.پایان نزدیک بود و بالاخره زمان مرگ فرا رسیده بود. در خیابان قدم می زدم و به سمت خانه می دویدم. قرار بود زمین در ساعت ده و سی و سه دقیقه شب، از بین برود.
-ماله من میشی؟! سرشو به طرفین تکون داد.. -نه؟! همراه با عصبانیتی که با ترس همراه شده بود داد زد: چرا باید ماله یه روانی بشم؟؟! چرا باید پیشه یه دیوونه بمونم؟؟!منو ازاد کن برم... این کارای مزخرفتو تموم کن...
" معشوق زیبای من ! به تو خواهم رسید آن زمان که اخرین قطرات خون در رگ هایم و ضربان کمرنگِ قلبم در ذهنم به یادگار بماند . "
پَروانه ها شِیطان هستند ___________________ روح زیبایی داشت برای بال شکسته پروانه های باغچه کوچک حیاط کوچکتر بیمارستان میگریست و هیچکس نمیفهمید، نیمی از آن اشک ها برای بالهایی بود که سالها پیش برای پرواز نکردنش بریده بودند... _______________ | یک داستان کوتاه | ژانر:تراژدی، رومنس شروع:17 اوت 2021
" پایان به اندازه ی آغاز اهمیت داره من فقط به دنبال یک پایان شاعرانه میگردم منو ببخش چارلی رومَن... " نامه هایی به دخترک از طرف: HICH
ستاره ها صداي ساز رو مي شنون. آدما به ياد نميارن. عروسكا گريه مي كنن. و هیولا ها سازدهنی میزنن.
وقتی که میخوام بخوابم صدای پچ پچ ماه و ستاره ها رو میشنوم که فکر میکنم دارن درمورد من حرف میزنن و هیچ وقت نفهمیدم که اونا چی میگن!
شاید تو هیچ کسی نباشی. شاید فقط یک رویای شیرین و یا یک کابوس شبانه باشی. که لبخند دلفریبی داشت.
حرفایی که همینجوری و یهویی به ذهن و دلم میرسه و تو نوت گوشیم یادداشت میکنم... و حالا تصمیم گرفتم اونارو به اشتراک بذارم
داستانهای کوتاهی به قلم من. _داستانهای قبلی بعد از ویرایش دوباره گذاشته میشود. "کپی ممنوع"