after sunset [yoonmin]
دستاش رو نوازش وار روی گونههای زخمی پسر کوچیکتر کشید و با بغض زمزمه کرد:(( چطور تونستی اینکارو باهام کنی وقتی تنها کسی که بهش اعتماد داشتم تو بودی؟ )) جیمین سرش رو پایین انداخت و بغضش رو قورت داد. چطور میتونست بگه میترسیده یونگی وقتی درباره هویتش بفهمه ازش متنفر بشه؟ از خودش خجالت میکشید که به قوی بودن عشق یونگی...