"Reality of werewolves"
I am a four-year-old werewolf. Throughout my life, I have read many movies, books, and mythical stories about werewolves. "They are all lies."
I am a four-year-old werewolf. Throughout my life, I have read many movies, books, and mythical stories about werewolves. "They are all lies."
- میخوام کاری کنی همه چی و فراموش کنه بشه یه صفحه خالی از اون مرد فقط من و ببینه + این کار ریسکه ممکنه بیدار نشه یکم فک کن مرد تو میتونی همین حالا هم مال خودت کنیش - نه نمیشه هر کاری می کنم ازم می ترسه از وقتی اون آشغال بردش همه چیزش شده اون حتی الان هم که نیست اون و به من ترجیح میده لیام با گفتن این حرف ناخودآگاه د...
یکی تشنه خون دیگری تشنه اون این داستان شامل صحنه هایست که ممکن است برای همه مناسب نباشد⚠️ •zayn top
زین نفس عمیقی کشید و دستش رو تو جیب کتش فرو برد. -دیگه نمیخوامت؛ خسته کننده شدی! با نیشخند غلیظی گفت و نفهمید لحن سردش باعث یخ بستن قلب اون شد. اون هم نمیخواست اما.. مجبور بود! لیام به سمتش دوید و محکم بازوی اون رو بین ناخنهاش گرفت. -تو بهم.. تو بهم قول داده بودی زی تند تند پلک میزد تا از ریزش اشکهاش جلوگیری کنه...
-کاش میشد ازت بگذرم! +نمیتونی...نمیتونم! -چرا؟ +چون ما نقطه ضعف همیم! . . . ....ولی تو نقطه قوت منم هستی! Ziam💛❤
هری استایلز وقتی تاریخ مرگشو از بیمارستان دریافت کرد، کارهایی که قرار بود تو این دو ماه انجام بده رو خیلی وقت پیش مثل لیست نوشته بود. ولی وقتی نوبت به عمل کردنشون رسید، سرنوشتشو کاملا تغییر داد. Tops!Louis Bottom!Harry Larry Stylinson AU Fanfiction
[Completed] هری روی پله های یه مدرسه ی شناخته شده در دنیا رها شده بود و توسط مدیرش بزرگ شد. اون همه چیز و همه کس رو تا وقتی که پدرش نباشه انکار میکنه؛ تا وقتی که لویی تاملینسون از راه میرسه و هری هیچ وقت همچین چیزی رو حس نکرده بود....
"من میدونم چرا شما دارید این کار رو میکنید,بخاطر بیماریه هری!ولی آدمهایی با ناتوانی ذهنی یا جسمی هم میتونن دوست داشته بشن "نه!از خونه ی من برو بیرون" Translation of the story "as you are" by @itsZaynandhaRRy
[completed] لیام فقط یه دانشجوی سال آخری تنها بود که سخت کار میکرد تا بتونه زندگیش رو جمع کنه، همه چیز عادی بود البته فقط تا قبل از راه دادن اون گربه به خونه اش. +زین؟ تو چطوری شکل آدم شدی؟ میدونی؟ لب و لوچه ی پسر آويزون شد. -نمیدونم که، ماما بهم نگفته بود منم میتونم عوض شم. +تو تنها نیستی؟ مامان داری؟ پسر با چشم های...
-من با درد زاده شدم... با درد زندگی کردم... و با درد خواهم مرد... غیر از بخشیدن درد... ازم چی میخوای؟ +شاید... عشق؟ ______________ 🔞 حاوی صحنه های دلخراش🔞
لیام نابیناست و برادرناتنیش همش اونو اذیت میکنه. لیام سعی میکنه اونو از خودش دور نگه داره ولی با این همه نمیتونه عاشقش نشه.
هری و لویی دعوا میکنن. اون ها تمام مدت دارن با هم بحث میکنن، تا جایی که گاهی دختر ۵ سالشون هم نمیتونه باعث شه تا متوقف بشن. اون ها به طلاق نزدیکن، ولی یه بارداری غیرمنتظره، میتونه چیزی باشه که ازدواجشون رو نجات بده. Mpreg مترجم: Dothewholenails Eyasamin Credit: Heartfullofharry --- #Louis*1* #wattpad*1* #louist...