Select All
  • doll [Completed]
    562 61 6

    داستان کوتاه کامل شده. به دختر روبه روم نگاه کردم. داشت گریه میکرد. "خو، خواهش می، میکنم. م، من نمی،خوا، بمیرم." شوکه بهش نگاه کردم. من داشتم چیکار میکردم؟ با این که هی خون بالا می‌اورد همچنان سعی میکرد که با التماس برای خودش یک زندگی بخره. [لطفا کسانی که خیلی خیلی حساسند این داستان را نخونن، چون بعصی قسمت‌هاش مربوط...

    Completed