Select All
  • Unknown semphony
    190 40 11

    چشم‌های افسر جوان برای لحظه‌ای به غریبه‌ی نشسته روی میز جلویی کافه گره خورد، مثل تمام نگاه‌های ناگهانی. و هیچ‌چیز عجیب نبود، هیچ‌چیز عجیب نبود تا این‌که چند ماه بعد خودش رو در حالی دید که چشم‌هاش نمی‌تونن خودشون رو از دنبال کردن مرد غریبه‌ی همیشگی دور کنن. و این خوب نبود. این واقعا خوب نبود.

  • You Are Not Alone
    11.2K 778 35

    "Please come down. Look its not the best option, you are feeling low now but believe me with time everything will come back to its place. This will pass but you just have to be strong. Please I promise" I said calmly to him. I hope he will listen to me but he was so confused and he was looking at me without blinking...

    Completed