Select All
  • دست نوشته های باران خورده [𝐑𝐚𝐢𝐧𝐲 𝐌𝐚𝐧𝐮𝐬𝐜𝐫𝐢𝐩𝐭𝐬]
    1.4K 378 29

    وضعیت : در حال آپ .🤎✨ روز آپ : نامشخص .🤎✨ یه سری از نوشته هام ، کوتاه یا بلند ، توی پارت های مختلف آپ کردم .🤎✨ البته نوشته ها به هم ربطی ندارن .🤎✨ موضوعشون رو هم مشخص کردم . 🤎✨ هر چند وقت یه بار ، پارت جدید بهشون اضافه میکنم .🤎✨ کامنتا و ووت های قشنگتون رو ازش دریغ نکنین و خوشحال میشم اگه موضوعی دارین که بشه نوش...

  • Maybe someday...
    46 13 3

    بلکه یک روز بتوانم دوباره ببینم اش ... ولی آیا میتوانم ببخشم بعد تمام اتفاقات ۱۵ سال گذشته!

  • maybe tomorrow شاید فردا
    25.2K 7K 84

    [ کامل شده] هیچ وقت به سرنوشت اعتقادی نداشتم . همه چیز برای من بوی اجبار میداد . در سرنوشت کسی شبیه به من ، حتی آزادی هم اجباری بود ☆☆☆ زیام *‌ لیام تاپ * تاریخی _ عاشقانه_انگست_ هپی اندینگ *اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا ، برای درک و لمس بهتر داستان به عاریه گرفته شدند*

    Completed   Mature
  • داستان واقعی زندگی من
    2.5K 233 9

    حدودا ساعت دوازده، یک بعداز ظهر بود که زنگ مدرسه خورد و یه نفس راحت کشیدم اه اصلا حوصله نداشتم دلم میخواست برسم خوونه و به مامان زنگ بزنم دلم واقعا برای صداش تنگ شده بود..دیشب مامانو برده بودن بیمارستان دوباره حالش بد شده بوود..خیلی بد..مامان سرطان داشت و لی خیلی زیبا و قوی بود..کیفم و برداشتم و اروم اروم پله های مدرس...