سـ؋ـر در جانِ لَحظـہ ها؛
"Travel in the soul of moments" جنی با چشم های به خون نشسته اش به او خیره شد. _از جان من چه میخواهی؟! تهیونگ رسما دیوانه شده بود. بازوی جنی را چنان میفشرد گویی پنبه است و آسیب دیدنش برایش مهم نبود. جنی کلافه دستش را جلوی چشم های تهیونگ تکان داد. تهیونگ اما فقط خیره شده بود... در چشم های عمیق و موج وار جنی. گویی سنگی...