The Last Flight
امروز همه چیز عادی شروع شد.....مثل همیشه بدون هیچ خطری ولی......... یه دفعه همه چیر تغییر کرد.....دلیلشم فقط یه نفره.....یه نفر بین 350 نفر مسافر این هواپیما.....
امروز همه چیز عادی شروع شد.....مثل همیشه بدون هیچ خطری ولی......... یه دفعه همه چیر تغییر کرد.....دلیلشم فقط یه نفره.....یه نفر بین 350 نفر مسافر این هواپیما.....
کابوسی که هیچوقت ازش رها نمیشی.. ⚜شیطان داره بهم نزدیک میشه.. نزدیک و نزدیک تر.. درحالیکه داشتم از درون ذوب میشدم، آرامشی انگشتامو لمس کرد. سرمو به سمتش که درست کنارم نشسته بود، چرخوندم. با اون چشمای زمردینش بهم خیره شده بود و لبخند دلنشینی به لب داشت. به لب هاش خیره شدم که داشت میگفت: ما تو این کابوس تنها نیستیم." دس...
دوست داشتن احتمالاً بهترین شکل مالکیت است...اما مالکیت بدترین شکل دوست داشتن ! Written by @Theshki
میبوسمت و اسلحه ارو رو سرت نشونه میگیرم من رو میکشی و نوازشم میکنی بهم لبخند میزنیم و از هم متنفریم سکس میکنیم و شمع روشن میکنیم نفرین میکنیم و دعا میخونیم امروز هستی و فردا نه فردا دشمن من هستی و امروز جونت رو برام میذاری امروز من و توییم علیه دنیا فردا من علیه توام مقابل دنیا میبازم و برنده میشی هردوی مارو به دار...
وقتی امیلی تو مراسم امضای سیدی شمارشو به یه گروه موسیقی معروف میده، یکی از پسرای گروه به طور غیر منتظرهای بهش پیام میده و جرقهی رابطه ای تازه بین یه آدم مشهور و یه دختر مدرسهای زده میشه. Persian translation Author: @justanothercrazygal
یه دختر با یه گذشتهی سخت و حتی آیندهی سختتر. Translator: @LillianHH Author: @mrs_noor_styles
يكى از جذاب ترين پسرايى بود كه ديده بودم. به اينكه دخترارو بعد از كشوندن توى تخت ول ميكنه معروف بود، ولى با اين حال دخترا بازم خودشونو به پاش مينداختن. و من به خودم قول داده بودم از اون و آدماى مثل اون دورى كنم..
@harrystyles followed you. @harrystyles wants to send you a message. [SOCIAL MEDIA FANFIC] [HARRY STYLES] copyrights 2017 © | -badsogirl
[+18] من همیشه تنها بودم یه دختر یتیم که یه غریبه بزرگش کرد یه غریبه که زود رفت و بعد من موندم و خرابه ها ، من موندم و تاریکی ، من موندم و درد... میخواستم زنده بمونم پس باید یه کاری میکردم من تبدیل به کسی شدم که ازش متنفر بودم شدم اون سایه ای که بدون نور زنده میمونه.. من احساساتمو گم کردم ولی این زیاد طول نکشید من م...
با چشم هاي کاراملیه کمرنگش به من خیره شد و گفت" کیرا، دیگه نمی تونم بهت دروغ بگم" بعد کتش را از تنش درآورد، دکمه هاي پیراهنش را باز کرد و اجازه داد روي زمین بیفته. دست هام رو بالا گرفتم و گفتم" زیاده روي کردم زین، فکر نمی کنم این ایده ي خوبی باشه." با شور و هیجان به من خیره شد، احساس میکردم نگاهش اعماق وجودم رو سوراخ...
داستان "مرد" درباره دخترى به اسم شيا ئه كه وقتى ميره به مهمونى رفيقش اتفاقى براش ميوفته كه آرزو ميكنه "كاش زمان به عقب برگرده و نميرفت اونجا" . . داستان تمام شده و هرروز آپ ميشه
هيچ چيز اونطورى كه شما تصور ميكنيد نيست ! هيچ واقعيت ، صداقت و وفادارى اى توى دنيا وجود نداره . همه چيز حقس . حتى چيزى كه الان دارى ميخونى . ! همه چيز پوچ و كاغذيه . همه گول ميخورن . و ميدونى چيه ؟ حتى تو هم دارى با خوندن اين داستان گول ميخورى . (Harry Styles AU)
شارلوتا مککنزی دختریه که ساله چهارمشو توی مدرسه ی جادوگریه هاگوارتز میگذرونه. دختری که تنهاست،هیچ دوستی نداره و دختره محبوبی نیست.............! اما یک ساله جدید چیزای جدیدی همراهه خودش میاره که کنار اومدن باهاشون اصلا آسون نیست اتفاقات جدید،مشکلاته جدید،آدم های قدیمی با رفتار های جدید!!! همه ی این چیزای جدید یه ماجرای...
سقوط یه هواپیما ممکنه خیلیا رو از بین ببره و میتونه زندگیه خیلیارو هم عوض کنه..........! سرنوشت تو یه جنگله ناشناخته یه جوره دیگه رقم میخوره!!!
تنهام نذار... تنهام نذار... تنهام نذار که از تنهایی خوابیدن خسته شدم.
اگه میخواستی توی اتاق رختکن یا دستشویی دخترا به اسمش اشاره کنی ، همیشه همون نگاه و نیشخند تکراری رو میگرفتی که بقیه به سمتت پرتاب میکردن ؛ چون اون یه افسانهی شهری بود. بعضی از مردم وقتی میخواستن راجبه اینکه دوران نوجوونی چقد خوبه پز بدن به خواهر و برادرای کوچیک ترشون راجبه اون میگفتن. جزئیات و آخر داستان همیشه عوض می...
هارلی توماس ؛ یه دختر مسیحی خرد شده با اضطراب که از قضاوت کردن اونایی که گناه میکنن لذت میبره هری استایلز ؛ یه پسر خدانشناس خرد شده با احساسات که از گناه کردن لذت میبره [ Persian Translation ] Highest Rank : 12 in Fan Fiction | Sexual Content |
گاهی برای ملکه بودن باید لشکر کشی کرد،باید جنگید،باید فتح کرد... و گاهی برای ملکه شدن کافیست؛قلب یک مرد را از آن خود کنی..آنوقت تو ملکه خواهی بود ملکه قلب او. گاهی تصاحب قلب یک مرد انقدر سخت است که حکم جنگ دارد وباید مرزها را برای فتحش در نوردید. دوشیزه مری اینبار باید بجنگه..بجنگه تا فتح کنه..شاید قلب یک مرد رو و...
-از دوست داشتن من دست بکش من بهت اسیب میزنم -میخوام ولی نمیتونم... وابسته بودن بدترین بیماری هست که یک فرد میتونه مبتلا شه:) Harry styles fanfiction by sky girl
زمانی که والدین پرنسس الیزابت در جنگ کشته میشن ، اونو به عنوان غنیمت می برن پیش پادشاه (فن فیکشن هری استایلز)
اون از من گذشت که به ارزوهاش برسه از منی که به خاطر اون از همه ی ارزوهام گذشتم
ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﻟﻮﺳﻲ ﻣﻮﺭﮔﺎﻥ 17 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮاﺩﺵ ﭘﻴﺶ ﻋﻤﻪ ﻟﻮﺭﻱ ﭘﻴﺮ ﻣﻴﺮﻥ ,ﺗﻮ ﻫﻤﺴﺎﻳﮕﻲ ﻋﻤﻪ ﻟﻮﺭﻱ ﺧﻮﻧﻪ اﻱ ﺑﺎ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎي ﺯﻳﺎﺩ ﻭﺟﻮﺩ ﺩاﺭﻩ و ﺧﺎﻟﻲ اﺯ ﺳﻜﻨﻪ اﺱ ... ﻭﻟﻲ اﻳﻦ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ اﺗﻔﺎﻗﻲ ﻣﻴﻮﻓﺘﻪ ﻛﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺷﺪﻥ اﻳﻦ ﺗﻌﻂﻴﻻﺕ ﻣﻴﺸﻪ...اﻣﺎ ﭼﻪ اﺗﻔﺎﻗﻲ?!