Half-Blood
«دورگه» پایبند اقوام و اماکن نشو. انسان باش. بدون مرز! A Louis Tomlinson Fanfiction highest ranking: #4 in fanfiction
«دورگه» پایبند اقوام و اماکن نشو. انسان باش. بدون مرز! A Louis Tomlinson Fanfiction highest ranking: #4 in fanfiction
Couples: ویکوک/کوکوی، اجازه بده داستان روابط رو بهت نشون بده Genre: جنایی، کاراگاهی، عاشقانه -- خلاصه:هشت ماه از کشف اولین جسد مربوط به پرونده ی قتل های سریالی معروف به "قصاب" گذشته بود و تیم جرایم خشن ویژه ایستگاه پلیس منطقه ی جونگ بو جز مدارکی محدود و بی ارزش چیزی توی دستش نداشت. مقامات بالاتر از درز اخبار قتل ها به...
[Warning : scary scenes] "هیچ راهی نیست، هیچ چیز نمی تونه نجاتت بده" صداش مثل جیوه فورا تو هوای سنگین سالن بخار شد. Written by : Aida.M & LOST Harry Styles Fanfiction AU Copyright @aidoststories 2015-2020 ~ Cover: thanks to @pawriii_hz
سال 2156، وقتي كه جمعيت دنيا به حد غيرقابل كنترلي زياد شده بود؛ يه شركت آمريكايي بازي اي رو بيرون داد كه ادعا ميكرد قراره دنيا رو تغيير بده. بازي اي كه با تمام VR ها تفاوت داشت. درست توي آوريل 2156 يه نسخه ي اپديت شده از اون بازي بيرون داده شد. " استخوان هاي غمگين" ! قوانين ساده بود: "هیچ وقت به آینه ها نگاه نکن!" ...
[ H A R R Y S T Y L E S ] ادامه ی داستان "رزهای عزیز" میگویم چه خواب کم عمقی، تنها تا مچ پاهایم را خیس میکرد؛ میگویم چه درد غریبی، رگهایم را باز کرد و رزها از من سرریز شدند... Written by : Aida.M Harry Styles Fanfiction AU Copyright @aidoststories 2019
[ H A R R Y S T Y L E S ] تو به من هیچی ندادی جز چند تا خراش؛ درد ابدی؛ و یه قلم بهتر... Written by : Aida.M Harry Styles Fanfiction AU Copyright @aidoststories 2018
cober by @poorlarrie نقل قول هایی از هری استایلز... برای وقتایی که یکی میگه فقط بخاطر قیافش طرفدارشی بگی نه فقط برای اون، چیزای دیگه ای هم هستن...?
cover by @poorlarrie نقل قول هایی از لویی تاملینسون... برای وقتایی که اگه یکی پرسید چرا فنشی بگی چون الگوی زندگیمه... و واقعا هم هست...
دستشون و از دهنت مى برن پايين و پايين تر و وقتى به قلبت رسيدن دم گوشت آواز سوگواريت و مى خونن.وقتى لا به لاى زمان گمشدى واقعا چى كار مى كنى تا دقيقه ها رو سريع طى كنى و به حال برسى؟
«طبقهی بالا» من تنهای تنها بودم! یادم نبود چند وقته... سالها... خاطرات کمکم پاک شدن. حتی اسمم رو به سختی به یاد میآرم. شب و روزها میگذرن. یادم نیست به چه گناهی این جا حبس شدم. هیچی یادم نیست... تنهایی، تنهایی، تنهایی... ...و بعد، یه روز در صدایی کرد و من به جای صورت روانپزشک، چهرهی یه دختر جوان رو توی چارچوب در...