Destructive love
بعضی وقت ها ممکنه حتی سالها برای بدست آوردنش جنگیده باشی اما بعد از یه اتفاق کوچیک کاملا پشیمون بشی ... زمانی که دیگه برای برگشت خیلی دیره...
بعضی وقت ها ممکنه حتی سالها برای بدست آوردنش جنگیده باشی اما بعد از یه اتفاق کوچیک کاملا پشیمون بشی ... زمانی که دیگه برای برگشت خیلی دیره...
لویی و هری بعد از کلی تلاش بهم رسیدن و حالا زندگی عاشقانه و بی دغدغه ی خودشون رو شروع کردن. اونا هرروز صبح از خواب بیدار میشن و روز عالیه خودشون رو شروع میکنن، اما صبر کن! مشکل همینجاست این روزای تکراری و شبیه بهم ، این روزای خوب و بدون اتفاق ، روزای بدون هیجان داره حال هری رو بهم میزنه! و چه چیزی بیشتر از زین مالیک...
#yourabitch Im a bitch. My name is mia and im baby doll I i don't get mad when people call me a bitch.because they don't know the story of my life and it's what I am so I don't get mad💔 ............. من ی هرزم اسمم میاس و ی عروسکم من ناراحت نمیشم وقتی مردم منو هرزه صدا میکنن چون اونا داستانه زندگیه منو نمیدونن و ای...
[ عمارت مالیک ] - همینطور که حتما متوجه شدی من تو رو خریدم پس تو از الان متعلق به منی ، روشنه ؟ قبل از اینکه سرم رو تکون بدم هشدار داد - تو باید کاملا در برابر من مطیع و مودب باشی اما سر تکون دادن اصلا مودبانه نیست - بله - بذار کمکت کنم ، تو باید همیشه از کلمه آقا یا رئیس استفاده کنی ! - بله آقا ... * همه فکر میکردند...
اونا عاشق هم شدن اما باید یاد بگیرن عشق تنها دلیل برای باهم بودن نیست پس باید برای باهم بودنشون دلایل دیگه ای داشته باشن... Larry Stylinson Fanfiction start: 94/12/1
«دورگه» پایبند اقوام و اماکن نشو. انسان باش. بدون مرز! A Louis Tomlinson Fanfiction highest ranking: #4 in fanfiction
[COMPLETED] niazkilam: من لیاقت تورو ندارم fakeliampayne: تو لیاقت بیشتر از من رو داری fakeliampayne: تو لیاقت تموم ستارههای آسمون رو داری Ziam Mayne Fan-Fiction #1
داستان طنز از اتفاقات روزمره بین اعضای واندایرکشن❕ ☠اثرات داستان : 1-شباهت پیدا کردن خنده هایتان به گراز های زخمی💀 2-لبخند زدن به گوشی حتی وقتی که در حال خواندن داستان نیستید📱 3-مرگ💯(معمولا ناشی از خنده زیاد اما مورد هایی هم دیده شده که جان خود را بر اثر سرکوب کردن خنده و ترک خوردن استخوان های داخل بدن از دست د...
تموم چیزی ک لویی بهش فکر میکرد ی پسر سفید با بال های کوچیک آبی بود! اون همیشه اونو زیر نظر میگرفت و برق بالهای پولکیش و زیر نور خورشید تحسین میکرد! BY:ARSHIYA Louis top