Select All
  • Wasted Blood
    1.4K 108 1

    -"واقعا فکر میکنی تو دنیایی که آدما به خاطر هزار وون سر هم دیگرو میبُرن من یه هیولا حساب میشم؟" پسر مو نقره ای که صورتش حتی زیر نور زرد رنگ مصنوعی، عاری از زندگی به نظر می اومد یه قدم به جلو برداشت. اثر لبخند به طور کامل از روی چهره ش محو شده بود و چشماش کمی خیس به نظر می رسیدند؛ انگار برای تأیید شدن التماس می کردند. ...

  • Born In Auschwitz
    15.6K 4.2K 13

    "و نه عزیزِ من، نه. من سی و هشت سال پیش در آلمان متولد نشدم. من توی بغل هیچ پرستاری و در هیچ خونه‌ی اعیانی‌ای به دنیا نیومدم. محل تولد من همینجاست، این اردوگاه نفرین شده، اینجایی که تو دست‌های لرزانت رو دورم می‌پیچی... و بهم این توانایی رو میدی که با دیدنت، هر لحظه و هر ثانیه، بمیرم و یک‌بارِ دیگه متولد بشم..." [KAIHU...

    Completed  
  • Before Our Spring - [Completed]
    75.9K 14.8K 48

    تهیونگ به جیمین قول می‌ده. شب‌ها می‌گذرن، روز‌ها از راه می‌رسن. باد می‌وزه، قول‌ها شکسته‌ می‌شن و فصل‌ها عوض می‌شن؛ تابستون، پاییز، زمستون، زمستون، زمستون. و برف همیشه موندگاره. تهیونگِ من، تو می‌تونی قولی بدی که شکسته نشه، آفتابی که خاموش نشه، شبی که از راه نرسه؟ می‌تونی برف‌ها رو آب کنی؟ می‌تونی بهار رو صدا کنی؟ ...

    Completed