Kryptonite | Hopemin | Completed
داستان ما از یه خیابون بارونی شروع شد، وقتی یه قهرمان داشت تلاش میکرد وظیفهش رو انجام بده، مثل هر داستان دیگه ای...کسل کننده و پر از امید... ____________ _ مگه با تو نیستم؟ _ به تو چه دیوونه؟ اصلا تو کی هستی؟ پسر با صدای بلندی داد زد و باعث شد تا مرد سر جاش بایسته. _ گوش کن، پ...