Hate Me Master, Hug Me Master
سهون، به تازگی شغل جدیدی به عنوان رانندهی شخصی پیدا کرده بود. کافی بود هر روز بشینه توی اون آموزشگاه و به رییس آروم و زیباش خیره بشه که چطور بومهای سفید رو رنگ میزنه. و بعد هم هرشب برسونتش خونه و محو شدنش پشت درهارو تماشا کنه. آسون، تکراری و آروم به نظر میاد نه؟ اما... رییس جوونش رازهایی داشت. شاید شبهای اون پسر،...