Art of Legs
اسمم جينه؛ ١٦ سالمه و دوست دارم از پاها عكس بگيرم همچنين به تازگي متوجه شدم كه « يه ذره حمايت و قبول كردن مي تونه به گياهي كه خشك شده دوباره جون بده. » Harry Styles Fan fiction. Copyright © 2016 greencoats
اسمم جينه؛ ١٦ سالمه و دوست دارم از پاها عكس بگيرم همچنين به تازگي متوجه شدم كه « يه ذره حمايت و قبول كردن مي تونه به گياهي كه خشك شده دوباره جون بده. » Harry Styles Fan fiction. Copyright © 2016 greencoats
بابام یه ماهی فروش بود که بوی گند لباسش اجازه نمیداد شب ها تن برهنه مادرم رو در آغوش بکشه،یا بوسه خوش آمد من رو برای بعد از کار داشته باشه. این شد که یه روز وقتی پدرم احساس کرد به اندازه کافی برای «داشتن » بزرگ شدم دستشو رو شونه هام گذاشت و زمزمه کرد "نقاش شو پسرم، و تن برهنه اون کسی که دوسش داری رو ثبت کن ،ماهی فروش...
~کتاب اول از مجموعه [palette] 🎨وانشات: morning mist 🎨کاپل: ویکوک 🎨ژانر: درام، انگست، فانتزی 🎨محدودیت سنی: +18 ~این فیک خلاصه ی خاصی نداره.. فقط میتونم دعوتتون کنم به دنیای جدیدم و قدم زدن و غرق شدن همراه شخصیتام توی خیابونای مرک و بولاید....
❥ خلاصه↶ پارک چانیولِ روانشناس عاشق یکی از عجیب ترین مراجع هاش میشه که به بیماری 'خودشیفتگی' مبتلاست! بیون بکهیون اعتراف چانو قبول میکنه و هردو باهم قرار میذارن️ ولی همه چیز جوری که تصور میکردن پیش نمیره... و جرقهی سرد شدنشون از وقتی شروع میشه که چانیول میفهمه دوست پسر کوچیکش موقع عشقبازی بدون دیدن انعکاس خودش توی آ...
◈ BTS VER ◈ 🚫 𝐕𝐈𝐎𝐋𝐄𝐍𝐂𝐄 𝐖𝐀𝐑𝐍𝐈𝐍𝐆 🚫 ♻️_این فیک به شدت خشنه دوستان و به خاطر ژانر روانپریشی که داره،ممکنه برای کسانی که تاثیر پذیری بالایی دارن یا افراد زیر 20 سال مناسب نباشه...لطفا رعایت کنین.این اخطار جدیه... همچنین اگر روی بایستون حساسین یا از صحنه های خونریزی نفرت دارین،بهتره همین الان از خوندنش صرف...
اسمش پارک چانیوله. یه کت بزرگ که شونه هاش همیشه از خاک قبر آدم ها رنگ شده، به تن داره. توی دستای زمختش یه کلنگ داره و مثل احمق ها صورتش رو گریم میکنه. چون یه زخم بزرگ و زشت از بچگی رو صورتش هست. میگن مادر فاحشه اش رو کشته و با دست های خودش گورش رو کنده. اون نفرین شدست! سمتش نرو. چندشاتی چانبک رمنس، دارک، اسمات، انگس...
مدت زیادی از جنگ میگذشت. فقر و خرافات بیداد میکرد و گرسنگی بخش بزرگی از کشور رو به گورستان ترسناک و بی انتهایی از اجساد قحطی زده تبدیل کرده بود. توی این اوضاع نابسامان چانیول سرباز کره شمالی، دلباخته ی پسری شده که بخاطر چهره ی زال اش، القاب خداگونه گرفته بود. دلباخته ی بکهیون. چندشاتی چانبک روزمره، رمنس، سورئال
«تو واحد بیست و شیش یه نویسنده دیوونه زندگی میکنه،میگن تمام قتل هایی که نوشته به فاصله یک ماه به واقعیت پیوسته. آخرین داستانش هم راجب قتلی که خودش مرتکب میشه،پسر باریستایی رو که اسمش بکهیون به قتل میرسونه.عذر میخوام اسمتون؟» «بکهیون.بیون بکهیون.» «خوشبختم آقای بیون!لطفا به هیچ وجه واحد ۲۶ رو فشار ندید» (چانبک)
«فلورانس»🎻 _ازش متنفرم اما نگاهم به هیچکس جز چشم های مشکی اون خیره نمیشه... اون درست مثلِ سمفونی که فراموشش کردم... گلی که هیچوقت ندیدمش... مجسمه ای که هیچوقت نساختم... سمفونی که هیچ وقت نواخته نشده و من اون رو بین چشم های اون شنیدم. این حس ممنوعه است و من... برای اینکه ممنوعه ترین ادم زندگیمه ازش متنفرم🎻 _______...
• Name : Leica 📷 • Couple : Vkook • Writer : Ziwon • Summary : یک دوربین! همه ی آنچه که سرنوشت برای گره زدن آن دو در سال ۱۹۵۱ نیاز داشت، یک دوربین بود و همه ی آنچه این گره را می گشود٬ جنگ؟ عاشقانه ای در دل جنگِ میان دو کره!🚢
هروئینی که دست و پا درآورده، شیرهی درخت افرا و کره روی پنکیک، خدای من، بوی نون زنجبیلی و بلوط برشته. کای مثل تمام اینها اعتیادآور بود. پوست تیرهش زیر نور کمِ ماه، کمی آبی شدهبود و دسته موی سرکشش دوباره روی پیشونیش افتادهبود. زمزمه کرد "برنامه دارم برای یه مدت قابل پیشبینی آزارت بدم، فضایی کوچولو" و دوباره لبخند...
«زمان در یک بعد از ظهر آفتابی از حرکت باز ایستاد، و اما زندگی همچنان به جریان تند خویش ادامه داده بود. من آنجا ایستاده بودم، در مرکزیت جهان. و تو را تماشا میکردم که مثل شکوفه های درخت بادام، مثل دانه های ریز برف و به مانند برگ های خشک پاییزی بر من سقوط میکنی. انگشت هام رو که به طرف تو دراز میکنم، به سرعت ناپدید می...
گربه دست راستش را تکان داد و گفت: در این سمت یک کلاهدوز زندگی میکند، و در آن سمت یک خرگوش. هرکدام را که ببینی دیوانهاند. آلیس گفت: ولی من دلم نمیخواهد به سراغ افراد دیوانه بروم. گربه گفت: اوه! شما چارهای ندارید. اینجا همهی ما دیوانهایم. "این فنفیکشن ادامه داده نخواهد شد." [CHANBAEK × KAIHUN] [Surreal × Psycholo...
(completed) فرشته ها هم مثل آدم ها نیاز به استراحت دارن،یه روز ممکنه چندتا آدم از همه چیز خسته شن و گروهشونو ترک کنن و روز بعد ممکنه سه فرشته با قیافه هایی که ابدا خیال نمیکردن مال اون آدم های مشهور، پاشونو تو شهری بذارن که خیلی ها منتظرشونن...شایدم همه چیز تقصیر رافائل بود اما اگه همه چیز همونطور بود که خدا براش طرا...
مجموعه داستانهای بیربطی که در نهایت مرتبطاند. داستانهایی که نمیدونم ژانرشون چیه و ایدشون از کجا اومده.