Select All
  • Gamble {Z.M}.{L.S}
    18.1K 2.4K 18

    زین کُلت مشکی رنگ رو روی شقیقه ی لیام گذاشت.بغض و گریه امونش رو بریده بود. لیام هم متقابلاً با دستای لرزون سر کلت رو روی قلب زین نگه داشت و با چشای اشکی گفت لیام_بیبی من نمیتونم اینکارو بکنم...چطور میتونم...نفسم رو...بکشم آخر جملشو نالید اما زین لبخند مهربونی بهش زد و گفت زین_تو باید اینکارو بکنی...من میخوام...حتی تا...

  • Stockholm Syndrome
    18K 1.7K 36

    بعضی وقتها پایان ماجرا تازه شروع داستانه :) 5/5 همه پسرها نقش اصلین?

  • {PUNISH} H.S
    79.1K 6.3K 46

    میبوسمت و اسلحه ارو رو سرت نشونه میگیرم من رو میکشی و نوازشم میکنی بهم لبخند میزنیم و از هم متنفریم سکس میکنیم و شمع روشن میکنیم نفرین میکنیم و دعا میخونیم امروز هستی و فردا نه فردا دشمن من هستی و امروز جونت رو برام میذاری امروز من و توییم علیه دنیا فردا من علیه توام مقابل دنیا میبازم و برنده میشی هردوی مارو به دار...

  • IndigoWar
    9.8K 1.5K 78

    [completed] زندگی همیشه اونطوری که انتظارشو داریم پیش نمیره...گاهی جوری راهت عوض میشه که حتی بهش فکرم نمیکردی...اتفاقا و احساساتی توی قلبت بوجود میاد که هیچوقت حدسم نمیزدی...زندگی هر لحظه اش تورو دعوت میکنه به مبارزه...تواین مبارزه رنگا مقابل هم قرار نمیگیرن...این جنگ،یه جنگه بین قلب و مغزت،سرنوشتت و انتخابت،چیزی که ه...

    Completed