داستان های کوتاه
داستانهای کوتاهی به قلم من. _داستانهای قبلی بعد از ویرایش دوباره گذاشته میشود. "کپی ممنوع"
داستانهای کوتاهی به قلم من. _داستانهای قبلی بعد از ویرایش دوباره گذاشته میشود. "کپی ممنوع"
عشق آدم نمیشناسه و فقط ادم رو دچار عاشق شدن میکنه حتی اگه اون ادم یه قاتل باشه وقتی عاشق کسی باشی به مرور زمان شبیه اون میشی یا حتی با حرفات میتونی نظرش و احساساتش رو تغیر بدی.
یک هرزهٔ عوضی و استریت که هر چیزی که میخواست رو داشت-جنی در یک روز غیرمنتظره با یه پلی گرل منحرف به اسم لیسا، ملاقات میکنه؛ اون دو نفر، مثل آتیش و یخ هستن، پس..چه اتفاقی قراره براشون بیفته؟ Cover by: lisarius
در حال غرق شدن بودم ، تاریکی آروم آروم اطرافم رو فرا گرفته بود. عمق دریا منو از سطح زمین پایین و پایین تر می کشید تا جایی که دیگه نتونستم مهتابی رو که از بالا میدرخشید رو ببینم. این بود می دونستم وقت رفتنمه... اما، این موجود زیبا با موهای نقره ای رنگ کی بود که با اون صدای آرامش بخشش به سمتم شنا می کرد؟ چشماش درخشان بو...