"Daddy" // z.m
daddy kinks tho :-)))
-من نخست وزیرم لیام...این مسخره بازیو تمومش کن +تو نخست وزیری منم همسر نخست وزیرم...این بحثم همینجا تمومه a story by : Atusa20 No. 1 in fanfiction 😎
[completed] زندگی همیشه اونطوری که انتظارشو داریم پیش نمیره...گاهی جوری راهت عوض میشه که حتی بهش فکرم نمیکردی...اتفاقا و احساساتی توی قلبت بوجود میاد که هیچوقت حدسم نمیزدی...زندگی هر لحظه اش تورو دعوت میکنه به مبارزه...تواین مبارزه رنگا مقابل هم قرار نمیگیرن...این جنگ،یه جنگه بین قلب و مغزت،سرنوشتت و انتخابت،چیزی که ه...
و سوالی که همیشه ذهنشون رو درگیر میکرد این بود که چرا نتونستم عاشق اون باشم ؟ و جواب هر دوشون این بود که.....
زین و تیا به اجبار خانواده هاشون عروسی میکنن. زین یه عوضیه . تیا یه دختر با بیماری ای سخت . زین ۲۳ سالشه و تیا ۱۷ تیلور سوییفت بهترین دوست تیا* 2 in #selenagomez 3 in #taylor
ماریا دختر 16 ساله ای که برای زندگی جدیدی به اوکلند میاد. ولی قبل از اینکه به خودش بیاد زندگیشو به پسر مافیا اوکلند میبازه. + تو اما وارد رگهایم شدی و همه چیز تمام شد؛ و خیلی سخت است بخواهم از تو شفا یابم -Z [ zayn malik ] [ Sexual content ]
ایزابلا لونت(Isabella lonett)، يه دختر ساده و دانا و جوان كه در كنار پدر و مادر بسيار خوب(درجه ١) در محله معروف ريون وود بزرگ شده بود(Ravenwood)زندگیش پر از کمال و اصرار از اینکه باید مثل خانوادش با استاندارد بالا زندگی کنه.يه دختر معمولي كه هميشه كارهاي خوب و عاقلانه انجام ميده چيزيه كه همه ميشناسنش اما چه اتفاقي ميف...
هر کس توی زندگیش یک سری اشتباهاتی داره ...🥀🕸 و بعضی از اون ها میتونن سرنوشتش رو به کلی تغییر بدن !! و بزرگ ترین اشتباهی من عاشق اون شدن بود... من عاشق زین مالیک شدم .. قاتلی شدم که با تمام "گناهکار" بودنش... " بی گناه " بود 🍾
دیانا: فقط تو موندی زین..فقط تو.. زین: من همینجام عزیزم.من مراقبتم دیانا: میترسم زین.خیلی میترسم.از یه روز بی تو میترسم... . . روابطی که توی مرحله آزمایش قرار میگیرن عشقی که شعله های آتشش همرو توی خودش میسوزونه زین راهشو گم کرده آنا گناه کاره لیام نگرانه و دیانا محکوم به مرگ توی گودال تاریک تنهایی خودشه اما کی نجاتش م...
شاید با انتخاب تو بزرگترین اشتباه زندگیمو مرتکب بشم ولی برام مهم نیست.من دیگه نمیتونم جلوی قلبم رو بگیرم و فراموشت کنم.تو انتخاب قلب منی!
اســـطـــورهـــ هـــا نـــمـــیـــمـــیـــرنـــد. اونـــا بـــا جـــرعـــتـــ و حـــقـــیـــقـــتـــ بـــازیـــ مـــیـــکـــنـــنـــد Legends never die They play truth or dare بر اساس یک داستان واقعی
نمیتونستم ادامه بدم. همه رفته بودن. رفتم جلوی قبرش. به اسمش و عکسش که داشت میخندید نگاه کردم. صداش تو مغزم تکرار میشد. «میدونی چیه؟ میخوام عشقمو بهتر از کلمات بهت نشون بدم.» بهش گفتم. دستمو کردم تو جیبم. درش آوردم و گذاشتمش رو سرم. چشمامو بستم. «بهتر از کلمات..» زمزمه کردم و ماشه رو کشیدم.
«احمقها» من معمار نیستم ولی میدونم پیش از این که قصر بسازی باید آلونکت رو خراب کنی. نمیتونی روی همون زمینی که آلونک داری قصر رو هم بخوای. قبل از این که برجت دهها متر بالا بره... اول باید چند ده متری رو پِی بکنی و پایین بری. من معمار نیستم ولی زیاد تو حرفهی این و اون سرک میکشم : ) A Zayn Malik Fanfiction
اخرین قطره اسپری رو دیوار پاشیده شد و اون به چیزی که خلق کرده بود پوزخند زد. اون خوب میدونست چجوری دست روی نقطه ضعف اونا بذاره.
کف پوش های خونه صدای مسخره ای می داد ، انگار یه بچه گربه ی کوچیک در حال مردن بود! وقتی هوای اطرافشو تنفس کرد شش هاش با بوی ویکسی و ودکا مخلوط شد و باورکردنی نبود که درست بعد از سه سال اینجا هنوز بوی اخرین بار رو میده اخر رویای اون..(HIS) اخر رویای اون... (HER) کتونی های مشگی رنگش با رنگ قهوه ای سوخته و خاک خورده ی کف...
داستان لرريه و زيام هم داره هری- لویی بهم نگاه کن لویی نمیخواست تو چشمای مرد روبروش نگاه کنه و تقره ميرفت.. - گفتم نگام کن. لویی با اکراه سرشو بالا اورد و تو چشمای سبز مرد مقابلش زل زد چشماش پر التماس بود. - لو نمیتونی انکارو با من بکنی. نه وقتی که انقد میخوامت.یکم بیشتر راجبش فک کن. اشتباه میکنی... - من تصمیمو گرفتم...
+چرا زندگی انقدر مزخرفه؟ -نمیدونم درباره ی چی حرف میزنی، خیلی وقته زندگی نمیکنم! • زمستان فرا میرسد و با سرمای سوزناک خویش راه چاره ای برای پناه گرفتن را زمزمه ی بادها میکند..باید پناهگاهی ساخت •
-زین کنار گوشم زمزمه کرد:"ولی نگران نباش پرنسس، من هیچوقت تنهات نمیذارم. چون نابود کردن زندگیت زیادی برام سرگرم کنندهست." صداش تاریک و پر از نفرت بود...
[ C O M P L E T E D ] اون مثل یه گرگ، توی جنگل تاریک شکارشو دنبال میکرد. هرچقدر که ادگار در دنبال کردن زین مهارت داشت زین هم در فرار کردن ماهر بود. اونا همو خنثی میکردن نه ادگار میتونست زین رو بگیره.... نه زین میتونست تا ابد فرار کنه..... pErFeCt dIsAsTeR (ZaYn MaLiK) Copyright © 2016 Kiki_kogarashi Completed on Wedn...
سعی کردم زندگی عادیای برای خانوادهام بسازم.. ولی تمام تلاشهام به بنبست خورد! نمیتونستم جلوی صدایی رو بگیرم که از درونم زمزمه میکرد: «تو هم یکی از مایی!» Zayn Malik FanFiction Copyright © 2017 Dark Angel Started: October 23, 2017
اتفاق های عجیب تو زندگی هر کسی میوفته.... ولی برا همه تا این حد عجیب هست؟... برا همه این اتفاق ها میوفته؟... پس چرا؟ چرا زندگی ما اینجوری شد؟ ....
هر پایانی ی شروع مجدد داره هر اتفاق برای ی دلیل میافته همه چیز تغیر میکنه! Genre:dairty,vampire,scary,sexy سازنده کاور @callmedonya
❣ ☄ خودمم نمیدونم چجوری... فقط میدونم وقتی که چشمام و باز کردم توی دنیایی که تو زندگی میکردی پیدا شدم و من تو دنیای خود تو غرق شدم!
-تو رئیس من نیستی ... +چرا هستم؛ هم توتخت هم تومحل کار من رئیستم کیوتی Highest ranking #1 zarry #1 stylik #1 zarrystylik #1 lgbtfiction #1 gayromance #2 romance #16 zaynmalik #4 onedirection