ɢᴜᴇꜱꜱ ᴡʜᴏ ɪ ᴀᴍ
به آرومی پلک هاش رو از هم فاصله داد. با باز شدن چشم هاش سردرد بدی به سراغش اومد جوری که حس میکرد شخصی درحال تیر زدن به سرشه! احتمال میداد این سر درد بخاطر اثرات بیهوشی بوده باشه. چند بار پلک زد و سعی کرد اطراف رو ببینه اما به جز تاریکی مطلق چیز دیگهای نبود. با باز شدن در روشنایی کمی به چشم های غرق تاریکیاش برخورد...
Completed