Select All
  • ♧ᴛʜᴇ ᴅᴀʀᴋ ꜱɪᴅᴇ♧
    237 39 4

    ○مقدمه● از سرما میلرزید و بخار سفیدی ‌که از دهنش بیرون میومد، بین تاریکی هوا محو میشد. نگاه نا امیدش رو به درخت های خشکی که احاطش کرده بودن دوخت؛ بغضشو توی گلوش خفه کرد و انگشت های ظریف و یخ زده ی دستش رو به طرف درختی دراز کرد: _شما هم مثل من ضعیفید نه؟ _بعد از هر زمستون این درخت ها دوباره شکوفا میشن و هر سال در مقابل...

    Mature