My confessions to my mother
اعترافات من به مامانم 😐😂 ..... البته در ۱۰ سال اینده 🔫😐
اگه قصد دارید تازه نوشتن رو شروع کنید یا حتی شروع کردید و میخواید قلمتون رو بهتر کنید و یا حتی اگه یه خواننده با دل پرید میتونید این بوک رو به کتابخونتون اضافه کنید. یکم حالت غرغر یک خواننده رو داره اما سعی کردم حاوی اطالاعات عمومی باشه که ممکنه به دردتون بخوره. 🔹️حاوی: -اطلاعات عمومی -املای کلمات -ژانر ها -رده های س...
خلاصه: شاهزادگان تنها بازمانده های خاندان سوم اصیل زاده ها یعنی جنی و جه بوم تصمیم میگیرن تا به کمک پسر عمویشان هیونجین ... بازمانده های پنج خاندان اصیل خون آشام ها را که در حمله ی گرگینه ها از بین رفتند را،دوباره کنار هم جمع کنند اما آیا می توانند با موانعی که بر سر راه آنهاست کنار بیایند؟!... couples:jjp_jenlisa_h...
پَروانه ها شِیطان هستند ___________________ روح زیبایی داشت برای بال شکسته پروانه های باغچه کوچک حیاط کوچکتر بیمارستان میگریست و هیچکس نمیفهمید، نیمی از آن اشک ها برای بالهایی بود که سالها پیش برای پرواز نکردنش بریده بودند... _______________ | یک داستان کوتاه | ژانر:تراژدی، رومنس شروع:17 اوت 2021
•~哟' By Kim Zhang •~哟' Inside Of The Shadows •~哟' Sulay, Kaisoo •~哟' Happy End •~哟' Fantasy, Daddy Kink, Fluff, Romance, Smut, Horror •~哟' Start: 99,08,21 •~哟' End: •~哟' Parts: •~ یکی توی اتاق منه! دقیقا همونجا توی کمدم و مطمعنم همین الانم با اون چشمهای مشکی و براقی که من نمیتونم ببینمشون، بهم خیره شده. حتی مطمعنم...
~از چاله نجاتش دادم ...نمیدونستم دارم هولش میدم توی چاه لبخند تلخی زد و سرش رو پایین انداخت ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ عاشقت بودم....با تمام وجودم! ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ -دوست دارم +من دوست ندارم ...عاشقتم موچی.. ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ یه روزی از همه اونایی ک...
دستمو گرفتم سمتش و داد زدم +من برمیگردم قول میدم... با چشای اشکیش خیره شد بهم و دستشو آروم تکون داد و بعد دیگه ندیدمش...
دستای تام نقطه به نقطه بدنمو لمس میکرد، نگاهی به لباسام که پایین تخت افتاده بودن انداختم و چشمام اشکی شدن،دستاشو گرفتم و گفتم: بس کن، من لزبینم!
آدمای مختلفی روی این کره ی خاکی زندگی می کنن. سفید پوستها، سیاه پوستها، سرخ پوستها و... ولی همه ی آنها انسانن! گروهی دیگه هم هستن که جزء همین دسته ان، اما با یه فرق... فرقی که اونا رو از ما بقی مردم جامعه جدا می کنه... و اون هم حسشونه که با اون آفریده شدن! همه ی ما، با هر گرایش، نژاد، رنگ پوست، فرهن...
دختری که یه زندگی آروم خسته کننده داره اما زندگیش به لطف یه آیینه عوض میشه هیچکس نمیدونه پشت آیینه ها چه خبره و چی میشه اگه تپیدن یه قلب زندگی یه نفر دیگه رو عوض کنه ... برای خوندن این داستان لطفا منو دنبال کنید اولین کارمه:)
[ کامل شده] + اسمت چیه؟ _ لوسیفر + مثل شیطان؟ پسر کوچولو در حالی که با چشم های گرد براقش به مرد خیره بود زمزمه کرد... _ دقیقا مرد نیشخندی زد و مثل پسر کوچولو آروم زمزمه کرد... + اسم من جونگ کوکه ولی من کوکی رو ترجیح میدم _ چه مخفف احمقانه ای! + احمقانه یعنی چی؟ پسر کوچولو با چشم هایی که کنجکاوی رو منعکس میکردند پرسید...
"اینجا دنبال چی میگردی؟" +یه صدا... "خطرناکه!" . کاپل: جوکیون( جوهان و چانگکیون) شوکی(شونو و کیهیون)
[Completed] چرا تا حالا سعی نکردم خانوادهام رو بکُشم؟ این سوالیه که نوجوونهایی مثل لیسا هر روز از خودشون میپرسن. Cover by lisarius
ابتدا هیچ بود و هیچ، سپس خاموشی و جاوادن و بعد از آن سرزمین متحد.. اتحادی بر علیه عشق. نگاهم به آن طرف میدان افتاد، چشمانش مرا طلب میکرد و لبانش نامم را بر لب میآورد. نگاهم را دزدیدم، به سرزمینم چشم دوختم و بعد از آن به زمین سرد. دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم، از آسمان خون میبارید و میدان بوی خاک خون خورده مید...
تا حالا احساس کردی یه نفر داره نگاهت میکنه و حواسش بهت هست؟ بهت تبریک میگم به جهنم خوش اومدی به زندگی من خوش اومدی به زندگی که دو تا چشم مخفی دارن نگاهت میکنن
نیمه های گمشده قرارنیست ادمایی باشن که از نظر عشقی باهاشون درگیریم، گاهی نیمه گمشده تو بهترین دوستته یا بهتره بگیم تو نیمه دیگر من نیستی :تو خود منی در مکانی دیگر
میدونی چیه؟ همیشه لازم نیست تجربه کنی تا حس کنی. بعضا... بعضا... نمیتونم بگم. *تکههایی از کسانی که نمیشناسیم، البته منظورم تکههایی از داستانشان است*
خوش اومدین❤ توی این بوک میخوام بهترین سریالا با تم "گی" رو بهتون معرفی کنم. از کشورای مختلفی قشنگ تریناشون رو جدا کردم وشخصا پیشنهاد میکنم که ببینینشون! لطفا فالوم کنین تا سریالای بیشتری بهتون معرفی کنم بویس بویس❤
خیلی جالب بود تو دنیایی که یاباید میمردی یا می کشتی ویا تسلیم میشدی وزندگی کردن بامرگ هیچ تفاوتی نداشت چه چیزی باعث می شد که انسانهابازهم برای ادامه ی زندگی تلاش کنن؟ این چه جورامیدی بودکه بهشون کمک میکردتااین زندگی که سرتاسرش روسیاهی و تباهی گرفته بود ادامه بدن؟ شاید یه شهر امن که تنها اسمش سرزبون ها بود وهیچکس نمیدو...