#1مرغواby Asal Mirzaii3133خلاصه: در دشت سرسبز از ته دل میخندید و میدوید. از این دنیا فارغ شده بود! ناگهان سرما تمام وجودش را گرفت. با تردید به پشت سرش خیره شد. سایههای ترسناک، خندان؛ چه باید...مرغوا𝐴𝑠𝑎𝑙❄︎رمان+1 more