"تمام این مدت میخواستم بیام و ببینمت لویی... حتی شده فقط از دور... فقط ببینمت و بدونم که حالت خوبه یا نه ولی... اونا نذاشتن. نه گذاشتن خودم بیام و یواشکی بهت سر بزنم نه گذاشتن کسی رو برای اینکار بفرستم... انگار داشتم لبه ی پرتگاه جنون بندبازی میکردم... داشتم دیوونه میشدم... باورم کن لو، تمام این مدتی که پیشم نبودی داشتم دیوونه میشدم... درست مثل یه ماهی که میدونه باید توی دریا باشه اما فقط نمیتونه دریا رو پیدا کنه. تو دریای منی لو لعنت به اونها که منو از دریام دور کردن..." ⚠️⚠️ این داستان شامل صحنه هایی است که ممکن است برای همه مناسب نباشند، مانند تجاوز، تحقیر، کشتار، روابط جنسی و... ⚠️⚠️