یه فیکی بود که جونگ کوک هم توش اوتیسم داشت و یروزی میره به مهمونی همسایه جدیدشون و متوجه میشه که اون که به ظاهر یه دکتره تابلو های برهنه میکشه
گمش کردم مثل یکی که مامانشو گم کرده دنبالشم:)
زندگی میتونست همونقدر ساده همرو رنج بده..
میتونست بی رحم ترین باشه..
حتی،میتونست تو زجرآور ترین حالت ممکن،مثل دیوونه ها بهت بخنده و بهت ثابت کنه چقدر ضعیفی..
زندگی..تاریک ترین بود..
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود