jdjkeowok
- بزرگ ترین ترسم توی زندگی شاید ارتفاع بود . میدونی چرا؟! چون هروقت روی یه ارتفاعی وایمیستادم ، پاهام سست میشد و از ترس اینکه بیوفتم چشمام رو میبستم..اما همهی این ترس ها قبل از اومدن تو توی زندگیم بود..تو که اومدی بزرگ ترین ترسم از دست دادن تو شد.... ( تیکه ای از داستان ) سلام عزیزم! خوشحال میشم به داستانم سر بزنی و اگه خوشت اومد به بقیه هم پیشنهاد کنی❤️⛅ https://www.wattpad.com/story/254947808
AlainEdwardRose
PaleTena
دهانم باز بود و دروغ ها را در خود پرورش میداد من در آن روز نمی دانستم عشق چیست. قلبم لخته كوچكی از خون است،من پوستش را كنده ام قلبم هیچ وقت خوب نخواهد شد و هیچ وقت از بین نخواهد رفت در وسط بهشت همه چیز های خوب را سوزاندم ما خیلی بی هدف برای ادامه یافتن و خیلی بی حس برای مردن هستیم این دنیا هرگز مال من نبوده ، تو مالك آن را بیرون كردی من می خواهم خودم را بكشم كه انتقام دیگران را بگیرم می خواستم به او بگویم كه او تنها کسیاست كه من میتوانم توی این دنیای مردنی عاشقش شوم اما همین كلمه ساده عشق خودش قبلا مرده بود و كنار رفته بود قلب او تكه ای از خون بود،ما از آن خوب مواظبت نكردیم آن شكست و خونش جاری شد و ما نمی توانیم هرگز آن را درست كنیم Larry Stylinson fanfic ************ هی ممنون میشم به بوکم سر بزنی و نظرتو بگی:)
VioletAndTheStars
واتس اپ بادی؟
VioletAndTheStars
عه پروفایل جدیدD:
AlainEdwardRose
استوری در اختیاره . D:
AlainEdwardRose
هی. وقت بخیر واقعا اگه فنفیک پابلیش کنم ازش استقبال میکنید؟
VioletAndTheStars
هی واتس عاپ برو؛]؟
AlainEdwardRose
ترسی که از نخونده شدن داستانام دارم...تو نوشتنشون ندارم :| میترسم پابلیش کنم هیچکس نخونه