
thej3ay
قرار بود فقط یه قرارداد کاری باشه. همه چیز از یه نگاه شروع شد. نه یه نگاه ساده، یه چیزی شبیه رؤیا... شبیه گناه. جئون جونگکوک، مالک امپراتوری لوسین دِلوو، هیچوقت نمیدونست که بعضی اسمها توی تن آدم ریشه میزنن. مردی که با یه نگاه میتونست آدم رو به جهنمی ببره که دلت نمیخواست ازش فرار کنی. کیم تهیونگ! اون همیشه تو سایهست. هیچوقت همدیگه رو ندیده بودن، اما شبها، توی خوابهایی که یادشون نمیموند، بدنهاشون از قبل با هم آشنا شده بودن؛ مثل دوتا غریبه که حافظهی پوستشون زودتر از عقلشون عاشق شده بود. اون نزدیکی عجیب از هیچجایی شروع نشده بود-نه نگاه، نه کلمه؛ فقط بوی کسی بود که شبها همدیگه رو نفس کشیده بودن. *** "یه کلمه بگو بمون کیم، اون وقته که بهت ثابت میکنم بزرگترین اشتباهت امتحان نکردن طعم گناه بوده." "دهنتو ببند جئون، اون دهن خوشگل لعنتیت برای بحث کردن ساخته نشده." *** https://www.wattpad.com/story/393974573?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=thegi3a