کلاه گیسم رو از روی سرم برداشتم و زمین انداختم، چشم های خیس از اشکش حالا با تعجب به من خیره شده بود، گفتم:"میبینی؟؟توی دنیای چیزای بدتری از خیانت دوست دختر سابقت وجود داره،مثلا این که سرطان خون داشته باشی و دکتر مستقیم توی چشمات نگاه کنه و بگه قراره بمیری!!"
سلام رفیق، اینی که خوندی یه قسمت کوچولو از داستان my little happiness هستش و خیلی خوشحال میشم یه سری بهش بزنی! منتظر حضور گرمت هستم دوستم :)