Best_Of_Beth

انگشت های سرد و خونیش رو از روی پارچه سفید آستین های لباس اون پسر که حالا حتی بدون نگاه کردن بهش هم می دونست با سرخی خون لکه شده بود، برداشت و شمشیرش رو به آرومی به سمت غلافش برد. 
          	_ اون... همیشه اعتقاد داشت زخم های ما؛ تنها تاریخ نگارهایی هستند که بدون هیچ چشم داشتی، برای زیبایی و زیبا شناخته شدن انتظار می کشند.
          	 " برگ های رقصان شمالی"

Mamacitascandy

سلام(^-^;
          ببخشید که وارد مسیج بوردت می‌شم و این پیام رو می‌ذارم زیبا، اگه خواستی پاکش کن فقط می‌خواستم بدونی که اگه دنبالِ یه مولتی‌شات ورس با وایبِ تابستونه هستی، این مولتی‌شات می‌تونه گزینه‌ی خوبی برای خوندن باشه!
          
          خوشحال می‌شم که با دنبال‌کردن و حمایت‌هات دلگرممون کنی و نگاهِ زیبات رو بهش بسپری پری‌چهر♡
          
          https://www.wattpad.com/story/375868165?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Niramwrites

busantownroad

پارک جیمین، جانشین مخفی امپراطوری پارک ها که به مدت بیست و دو سال هویت و اطلاعاتش پنهان بود، بعد از مرگ خانواده‌اش توسط اداره ی پلیس بازداشت و به حبس ابد محکوم میشود. با پیشنهادی که کیم نامجون، افسر عالی رتبه ی کره ی جنوبی به او میدهد، مغزش را به کار انداخته تا دوباره در مسیر قرار بگیرد و راهش را به سمت جئون جونگکوک و رقیب نفرت انگیزش، کیم تهیونگ باز کند. 
          
          کاپل : ویکوک، کوکمین، ویمین
          
          https://www.wattpad.com/story/375724305?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details&wp_uname=busantownroad

sam_hanoul

سلام خوشحال میشم یه نگاه بندازید :)
          
          ❞ من برات خطرناکم‌. میتونم تو رو با این عشق خفه کنم. میتونم تمام وجودت رو به اسارت خودم دربیارم و یا حتی بدتر... میتونم کاری کنم که نتونی حتی یک لحظه بدون من زندگی کنی...❝
          
          سریر مقدس. داستانی درباره‌ی انتقام‌های خونین، قلب‌های آتشین و بوسه‌های زهرآگین. 
          شاهزاده نامجون به خاطر ماهیت بی ارزشش به عنوان یک بتا از خاندان سلطنتی کاملور طرد شده است. حالا سال‌هاست که دور از برادران آلفا و مادر پلیدش زندگی میکند. اما طولی نمیکشد که پای شاهزاده دوباره به دربار باز میشود. سانیا، ملکه‌ی زیبا ولی نادان کاملور نقشه‌ی حمله به کاریستینیا در سر دارد و ناگریز، شاهزاده‌ی طرد شده را به عنوان فرمانده‌ی ارتشش بر میگزیند. 
          حالا، او در اسارت دروغ‌هاست و زمانی که با شاهدختی از کاریستینیا ملاقات میکند، همه چیز بدتر و حصار دروغ‌ها هر لحظه تنگ‌تر میشود...
          
          https://www.wattpad.com/story/284272862?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=sam_hanoul

busantownroad

داستان از جایی شروع میشه که جونگکوک از زندگی بی دغدغه و کسل کننده‌اش خسته شده و میخواد از یکنواختی خارج بشه. این یکنواختی زمانی به پایان میرسه که اون، بعد از سال ها با جیمین و هم کلاسی جدیدش، تهیونگ رو به رو میشه و زندگیش به معنای واقعی زیر و رو میشه.
          
          ‏https://www.wattpad.com/story/352985163?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details&wp_uname=busantownroad