BlueWhaleElla
Link to CommentCode of ConductWattpad Safety Portal
حدود چهار یا پنج سال پیش، سریال «۱۳ دلیل برای اینکه» رو دیدم و یادمه یه جایی هانا بیکر به مشاور مدرسهشون گفت:
«I need everything to stop. People. Life.»
این روزها حالم مثل اون زمان هانا شده، هیچ نمیدونم باید چیکار کنم و دارم چیکار میکنم، فقط میخوام همه چیز متوقف بشه.
yasamis1920
سلام اگه یه فیک با وایب آبی و ژانر فانتزی و درام دوست دارید خوشحال میشم نگاهی به فیک دوست من بندازید و با ووت و کامنت هاتون یکوچولو حمایت کنید:)
-----
_نگاهم نمیکنی، چشمآبی؟... به جرم کدوم گناهم معبودمو ازم گرفتی؟... این همه مدت ازم فاصله گرفتی و هنوز هم فرقی نکردی... تو فرشتهی من بودی؛ کی وقت کردی قلبتو ازم بگیری؟... شاید من اشتباه میکردم... شاید نباید میذاشتم وارد زندگیم بشی!
_آره! نباید میذاشتی... اومدی که همینو بشنوی؟
_دروغ گفتن هم یاد گرفتی؟
_تو زیادی متوهمی... من حقیقتو گفتم.
_با قلبم زیادی بیرحمی، عزیزکرده! یادت نره امروز چقدر شکستیم... قلب من که تکهتکهست، ولی تو به همین تکههای کوچیکم هم رحم نکردی... برای آخرین لحظه فقط یه چیزو از قلبت میخوام: حرفای امروزتو هیچوقت یادت نره... چون تهیونگی که امروز میره، دیگه برنمیگرده!
https://www.wattpad.com/story/397012397?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=gahanbakhshmona
BlueWhaleElla
حدود چهار یا پنج سال پیش، سریال «۱۳ دلیل برای اینکه» رو دیدم و یادمه یه جایی هانا بیکر به مشاور مدرسهشون گفت:
«I need everything to stop. People. Life.»
این روزها حالم مثل اون زمان هانا شده، هیچ نمیدونم باید چیکار کنم و دارم چیکار میکنم، فقط میخوام همه چیز متوقف بشه.
BlueWhaleElla
امروز برای اولین پایانترمم یک ربع دیر رسیدم و خیلی از بچهها رفته بودن. (چون امتحان ساده بود و وقت زیادی نمیگرفت.) معاون آموزشی میگفت اجازه ندارم امتحان بدم چون سوالات خارج شدن. اشکم داشت درمیومد. ترم آخرمه و باید تا آخر شهریور فارغالتحصیل بشم وگرنه قبولی ارشدم هیچوپوچ میشه. استاد درس یکم به چشمهای اشکیم نگاه کرد و گفت برم مسئول آموزش رو بیارم، بقیهش با خودش. (معاون آموزشی حتی روی حرف استادمون ارزش قائل نمیشد و درنهایت فقط حرف مسئول آموزش رو قبول کرد.) توی تایم امتحان هم استاد هی میومد بالای سرم و میگفت استرس نداشته باشم و عجله نکنم، وقتی که میخواست کلاس رو ترک کنه به مراقب گفت: «اذیتش نکنی ها، دختر خوبیه. بهش هر چقدر که میخواد وقت بده.» (البته من همون موقع امتحان رو تموم کردم.) خلاصه اینکه این استاد برای daddy-issuesـم خوب نبود. :(
پ.ن: جالبه... یک چیزهایی هست که نمیتونم توی دیلی بنویسم و فقط باید اینجا بگم.
BlueWhaleElla
چه همه داستان خاکگرفته توی draftـم دارم. بعد از پایانترمها و زدن مهرِ خاتمه به دانشگاه، باید بشینم یکییکی در کنار مجموعهی داستانیم بنویسمشون.
BlueWhaleElla
ایده برای فیکچت جدید دارم (بالاخره بعد از یک سال قراره بوک رو آپدیت کنم.) ولی متاسفانه انرژی لازم رو ندارم و نمیدونم اصلا کسی به اون بوک سر میزنه یا نه.
soojinxx7
@ella_stories_rj عههه آخجوننن هرموقع که حس کردی اوکی شدی و وقتشه انجامش بده موفق باشییی
•
Reply
BlueWhaleElla
از لحاظ روانی به پدری مثل سیلکو احتیاج دارم که بهم بگه:
«Donʼt cry, youʼre perfect.»
Theota7
@BlueWhaleElla پس یه بغل گنده بهعنوانِ یه بیبی:( Don't cry, my blue. you're perfect)))
•
Reply
BlueWhaleElla
وقتی بچه بودم دلم میخواست زودتر بزرگ بشم؛ تصور میکردم دنیای بزرگسالی خوبه، قراره بهم خوش بگذره و کلی هیجان تجربه کنم. اما بزرگ که شدم فهمیدم اینجا خبری نیست. قسمت خوب زندگی همون موقع که بچه بودم تموم شد.
BlueWhaleElla
فقط منم یا واقعاً تحمل خانواده سخته؟
Theota7
@BlueWhaleElla از وقتی شیش سالم بود از جمعهها متنفر بودم، چون خونواده رو میدیدم. پس واقعاً فقط شما نیستی.
•
Reply
BlueWhaleElla
سپتامبر سه سال پیش اینجا یه اکانت زدم که بشینم ایدههامو بنویسم. اونوقت الان نه تنها هیچ داستان کاملی ندارم (به جز یکی که ازش راضی نیستم و فکر میکنم باید بازنویسی بشه) بلکه همهی اون داستانهای نصفه و نیمه دارن توی draft خاک میخورن.
این چه مرضیه؟ T T